احساس می کنم کسی اینجا نیست ولی خب....شاید دلتون برام تنگ شده بود و شاید هم نه
خلاصه که بعد از ماه ها برگشتم...نمی خوام توضیح اضافه بدم اما می دونم کم کاری کردم و این داستان رو ول کردم و بابتش میگم ببخشیددد:)
ادامه میدم داستان رو...این دفعه قوی تر.
وقتی اومدم بعد یک سال واتپد رو دیدم پشمانم ریخته بود از حمایت هاتون...بابتش ازتون ممنونم..لاو یو؛)پارت بعد تو این هفته قول نمیدم ولی سعی می کنم براتون بزارم..
*فحش آزاد
KAMU SEDANG MEMBACA
I wanna go back to my town!!!
Romansaجیمین با خانوادش توی شهر پر آرامش سیاتل زندگی می کردن. یه روز مثل همه ی روز ها پدر جیمین از سرکار برمیگرده اما یچیزی درست نبود،پدرش به اونها میگه که برای ماموریت باید به نیویورک برن این وسط جیمین باید از دوستاش جدا شه و بره تو شهری به اون بزرگی و خط...