.15.

2.6K 402 98
                                    

_دستبند و از دستم باز نمی کنی؟

با خنده گفتم و مچ دستم بسته شدم رو بالای سرم تاب دادم .

از پوشیدن لباسش دست کشید و برای لحظات کوتاهی با شیفتگی به بدن برهنه ام خیره شد .

_هیونگ؟

با شنیدن صدام به تندی دکمه شلوارش رو بست و کلید به دست به سمتم اومد .

با حس کردن آزادی لبخند رضایت مندانه ای زدم و اجازه دادم بدن گر گرفتم بین ملافه ها آروم بگیره .

چشمای خستم لحظه ای از روی بدن برهنه و سفیدش کنار نمی رفت و تک به تک حرکاتش رو با بی شرمی دنبال می کرد.

اون داشت می رفت و من هنوز بیشتر می خواستم بوسه ها و گرمای بدنش رو بیشتر می خواستم اما چه فایده ؟ اون همین الان هم تقریبا نصف لباساشو پوشیده

_انقدر مظلومانه بهم نگاه نکن ، باعث میشه حس بدی از اینکه دارم میرم داشته باشم .

لب پایینم رو به دندون گرفتم و با گرفتن نگاهم سرمو توی بالشت فرو بردم .

تنم هنوز داغ بود و موهام از عرق به سرم چسبیده بود .
رابطه مون خیلی کوتاه و سریع بود به خاطر اینکه هر لحظه ممکن بود هوسوک هیونگ یا مسئول مجتمع از راه برسن.

اگر کسی ما رو توی این وضعیت میدید قطعا اتفاق خوبی برامون نمیوفتاد و از دانشگاه اخراج می شدیم .

_این خیلی کم بود هیونگ

یونگی کلافه دستی به موهای نا مرتبش کشید و بهم نزدیک شد.

کنارم نشست و قرمزی روی مچ دستم رو با ملایمت  نوازش کرد.

می تونستم حس کنم اون هم به اندازه من این رابطه براش کافی نبوده .

_می دونم عزیزم ، ولی خیلی دیر شده مطمئنم مسئول خوابگاه همین الانم سرکشی اتاقا رو شروع کرده و داره از همه امضا می گیره .

پلک های خستمو روی هم گذاشتم و با سر حرفشو تایید کردم .

سنگینی بدنش روی تنم باعث شد چشمامو به سرعت باز کنم.

با حس بوسیده شدن کبودی های روی بدنم آه عمیقی کشیدم و دو دستی بدنش رو به آغوش کشیدم .

بوسه عمیقی روی لبام گذاشت و با بی میلی سرش رو عقب کشید .

_باید برم .

دستبند رو توی جیبش گذاشت و از روی بدنم کنار رفت ، بی اختیار اخم کردم و با پیچیدن ملافه دور بدنم از روی تخت بلند شدم .

با دیدن وضعیتم کیوتی زیر لب زمزمه کرد و قدم هاشو به سمت در هدایت کرد .

با قدم هایی آروم برای بدرقه پشت سرش راه افتادم و به در تکیه دادم .

_برنامه امشبت چیه؟

یونگی خمیازه ای کشید و دوباره دستشو بین موهای نامرتبش فرو برد .

asmr (yoonmin)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora