a little sparkle

1.1K 138 5
                                    

- باشه اوما ولی خودت میدونی از اون آلفا بدم میاد.
گوشی رو قطع کرد و توی جیبش گذاشت. خانوادش اصرار داشتن با بنگ چان ارتباط داشته باشه تا توی کره تنها نباشه ولی نمیدونستن که تک امگای خونواده خودش تنهایی رو انتخاب نکرده. خونش توی یه ساختمون ۲۰ طبقه بود و تقریبا توی همش هم کلاس یا هم مدرسه ای هاش بودن ولی فلیکس وقتی رفت و آمد میکرد که با هیچکدومشون برخورد نداشته باشه.

آهنگشو استپ کرد و گوشیش و ایربادشو توی کوله ی مدرسش گذاشت و راهی کافه ی سر کوچشون شد. توی راه به اخلاق خوب اون آلفا فکر میکرد. خانوادش هم تاییدش کرده بودن و گفته بودن از لحن دستوریش سال هاست استفاده نکرده ولی فلیکس نمیتونست با کسی کنار بیاد. نه از وقتی که لونا توی شب ماه کامل باعث شد که بفهمه سرنوشتش تنهاییه.

روبروی در کافه ایستاد و مشغول تماشای لی مینهو شد. اون امگا هم کلاسیش بود و شرایط زندگیش تقریبا شبیه فلیکس بود. توی همون ساختمون زندگی میکرد و توی همون کافه کار. ولی اون اخلاق نرم تر و مهربون تری نسبت به لیکس داشت. همین باعث شده بود که دوست های زیادی داشته باشه.

مینهو زود متوجه گرگینه ی پشت در شد و براش دست تکون داد و فلیکس مثل همیشه سرشو آروم تکون داد و وارد شد.

برگه ی سفارش مشتری ثابتشون کنار قهوه ساز و چک کرد و شروع به درست کردن لاته ی همیشگی شد.

-هی لیکس، تحقیقتو انجام دادی؟ اگه نه میتو...
-انجام دادم

با سردی جواب مینهو رو داد و لاته رو روی پیشخوان گذاشت و زنگوله رو زد و شماره ی سفارش رو خوند.

یکی از ایرباداشو توی گوشش گذاشت و آهنگشو پلی کرد. اون روز سرشون خلوت بود و وقت بیشتری برای دور شدن از اجتماع داشت. ولی این فکرش با حس کردن رایحه کارامل و گلی که فلیکس اسمشو نمیدونست نصفه موند. شاید وقتش بود به آلفای بلوند یه فرصت بده. ایربادشو از توی گوشش در اورد و پشت پیشخوان ایستاد.

-هی کریس و.. شما؟

-اووو فلیکسسس نمیدونستم اینجا کار میکنییی خدای من تو اسممو گفتی واووو

با دیدن نگاه تو خالی فلکیس پر حرفیش و کنار گذاشت و دوستش رو معرفی کرد.

-این هیونجینه ولی خب... یه آلفاعه درست مثل من.

برای اولین بار توی عمرش دلش میخواد با دو تا آلفا حرف بزنه و اون دو تا دقیقا جلوش بودن ولی اون فلیکس بود.. نمیتونست.

-خوشبختم. سفارشت کریستوفر.. هر چه سریعتر بهتر

-وایسا ببینم یه امگا مگه میتونه به یه الفا دستور بده؟

هیونجین با تعجب گفت و چان خجالت زده جواب داد

-عامم خب قصش طولانیه هیون.. چی میخوری؟ مهمون من..

It's Not A FairytaleWhere stories live. Discover now