عصا ها رو از سونگمین گرفت و به فلیکس داد. کمکش کرد که بایسته. اینکه امگای قشنگش بخواد با یه جفت عصا راه بره روی مغزش بود ولی خوشبختانه نیاز نبود زیاد این حس و تحمل کنه. صحبت های دکتر دوباره یادش اومد.
'شکستگی مهمی توی پاش نبوده فقط یکم از تاندون هاش کشیده شده و سه هفته ی دیگه گچش باز میشه. ولی توی این چند وقت سعی کنه وزنش رو روی پاش نندازه... دیگه میتونین برین'
وسایل خودش و فلیکس توی دستاش بود. احساس مسئولیت زیادی میکرد. اینکه همزمان پرستار، دانش آموز و معلم باشه قطعا براش سخت بود ولی دیدن چهره ی عسلی امگاش استرس ها رو هر چند برای زمان کمی ازش دور میکرد.
با هم تا دم در رو رفتن و برای تاکسی ای دست تکون داد. شیرینی زندگیشون تازه داشت شروع میشد.
______________________________________فلش بک
-من یه آلفا ام
-و...؟
ترجیح داده بود به جای الکی منتظر موندن طبق خواسته ی گرگش با اون بتا حرف بزنه... ولی سریعا پشیمون شد. چون الان هیچ جوابی نداشت به اون پسرک بده.
-سعی کن بهم نزدیک نشی
سونگمین پوزخندی زد و از اون گرگینه خل و چل فاصله گرفت. باید بعدا از هیونجین در مورد این شخص میپرسید.
بوی مواد ضدعفونی کننده زیردماغش حالش رو بد و کلافه کرده بود. نمیدونست چقدر دیگه باید منتظر بمونه. با دیدن جفتی که هم رو همراهی میکردن و یکیشون با پای گچ گرفته راه میرفت بهتر دونست جلوتر نره... بعدا به دوستش تبریک میگفت.
__________________________________پایان فلش بک
تاکسی جلوی آپارتمان نگه داشت. هیونجین بعد از دادن دستمزد، به پسرکش کمک کرد تا پیاده بشه. 'ازت مراقبت میکنم فرشته ی پاک من' توی ذهنش گذشت ولی به زبون نیاورد. شاید با گفتن اون جمله قند توی دل فلیکسش آب میشد ولی باید اعتراف هاش و نگه میداشت... تموم جمله های قشنگش رو...
-عا هیون؟
از هپروت بیرون اومد و کلید رو از وسایل توی دستش بیرون کشید.
به سختی وارد خونه شد و خودش رو روی کاناپه ولو کرد. قلبش تند تند میزد و دلیلش رو فعالیت زیادش گرفت. ولی خودش میدونست دلیلش وجود اون آلفا توی خونشه. نگاهش رو بهش داد. مثل پری ها داشت به سمتش میومد. لبخند آرومی روی لبش نشست. صبر کردن ارزشش رو داشت.
-اجازه میدی اون تیکه ماهیچه هات رو بچشم؟
گوش هاش با شنیدن حرفی که هیونجین زد سرخ شد. آروم سرش رو به بالا و پایین تکون داد و آلفا خیلی سریع دست به کار شد.
لب های نرم فلیکس رو به بازی گرفت. خیلی آروم ولی عمیق روی لب پایینیش بوسه میزد. رایحه ی شیرین عسل رو به ریه هاش فرستاد. ترکیب عسل و زنبق داشت هوش رو از سرش میپروند.

BẠN ĐANG ĐỌC
It's Not A Fairytale
Fanfictiongenre: omegaverse, school life couple: Hyunlix, Chanho Start: 25 Aug 2023 Finish: 29 Nov 2023 Update days: Unknown