our family?

428 67 8
                                    

بعد از قطع کردن تماس نگاه نگرانش رو به جفتش دوخت. مادرش باهاش حرف زده بود و گفته بود که جفتش رو پیدا کرده و اونا دعوتشون کرده بودن به خونشون.

-چیشده بیبی؟

-کریس...

به سمت چان راه افتاد. از نظر آلفا اون فقط یه بچه ی بی پناه بود. دست هاش رو از هم باز کرد تا مینهو توی بغلش جا بگیره. سرش رو نوازش کرد و چونش رو روی موهاش گذاشت.

-قرار نیست بگی چیشده؟

-مامانم بهم زنگ زده بود..

-وَ؟

دستش رو به سمت کمرش تکون داد. میتونست نگرانی توی صداش رو حس کنه و نمیخواست امگاش تحت فشار قرار بگیره.

-باید بریم بوسان

-بهشون گفتی؟

چان دقیقا میدونست مینهو برای چی نگرانه و درکش میکرد. اصلا نمیخواست به احتمال رد شدنش فکر کنه چون در اون صورت قرار بود هر دو از ناراحتی دق کنن.

-ناراحت نباش عزیزم. نزدیک ترین بلیط رو میگیرم.

-اگه... اگه یه وقت

-شششش! کی دوست نداره یه آلفای خوش قیافه و خوش هیکل جفت پسرش باشه؟

_____________________________________________

-پس من خونه ی فلیکس میمونم.

خیلی خلاصه همه چیز رو برای مادرش تعریف کرده بود و اون آلفا رو خوشحال کرده بود. خانم هوانگ با ناباوری به همه ی حرفاش گوش کرده بود. اون اتفاقی که برای پسرش افتاده بود یه اتفاق مقدس بود و کسی نمیتونست باهاش مخالفت کنه.

لبخند روی لبش رو حفظ کرد و وارد اتاق فلیکس شد. امگا با دیدنش قلبش رو دیگه حس نمیکرد. اون لبخند خبر از اتفاق های خیلی خوبی رو میداد. خودش رو کمی بالا تر کشید تا بهتر بتونه جفتش رو ببینه.

-چیشد؟

ذوق توی صداش دل هیونجین رو قلقلک داد. جلو تر رفت و پشت دستش رو بوسید.

-تا وقتی که پرنس قرار باشه گچشون رو از پاشون در بیارن هوانگ هیونجین خدمتکار شخصیشون هست!

امگا لبخندی زد. یعنی قرار بود زندگیشون انقدر قشنگ باشه؟ لپ هاش از فکری که توی سرش اومد سرخ شد. ولی لی فلیکس همه ی فکر هاش رو عملی میکرد.

جلو رفت و گونه ی هیونجین رو بوسید.

-میدونی که برام خیلی با ارزشی؟

دستش رو ناباورانه روی گونش گذاشت.

-ولی تو برای من با ارزش تری

فلیکس لبخند شیطونی زد و دست هیونجین رو گرفت و جلو کشید.

-از کجا میدونی؟

-از اونجا که حرف حرفِ منه.

و خم شد و پیشونی پسرکش رو بوسید. سونگمین در رو با شدت باز کرد و با انگشتش به اون دو تا اشاره کرد.

It's Not A FairytaleWhere stories live. Discover now