your soft lips

418 70 5
                                    

فلیکس رو دنبال میکرد و هر از گاهی به صورتش خیره میشد. اون پسر یه مجسمه ی شکستنی بود و مراقبت ازش وظیفه ی هیونجین بود. دوباره نگاهی به پسرکش کرد و همون لحظه سر فلیکس برگشت. چشم های قهوه ای آلفاش برق میزدن و قلب بیچاره ی فلیکس رو بیشتر میلرزوندن.

کمی بیشتر که راه رفتن، فلیکس اونطرف خیابون بستنی فروشی مورد علاقش رو دید.

-عامم هیونجین؟

آلفا از حرکت ایستاد و منتظر ادامه ی حرف فلیکس شد.

-هوم؟

-میشه بریم اون بستنی فروشیه؟ لطفااااا

-چرا که نه؟

خیابون خلوت بود و ماشین ها با سرعت میرفتن.. هیونجین یکم نگران شد ولی با یاد آوری اینکه خودش همراه امگاعه نگرانیش کمتر شد. به سمت خیابون راه افتادن که فلیکس حواسش به توله گرگی که اونطرف خیابون بود پرت شد. سریع به سمتش دوید که بوق کر کننده ای گوشش رو پر کرد.

تا ایستاد و چراغ موتوری که با سرعت به سمت میومد و دید ضربه ی محکمی بهش خورد و به پهلو پرت شد.

-فلیکسسسسس

صدای داد هیونجین بود. سرش درد میکرد و چشماش تار میدید. پاش درد میکرد. 'چخبره؟' هیونجین با گریه بالای سرش رسید. تا نگاهی به بدن ظریف پسرکش که الان با خون رنگ شده بود انداخت با خشم به سمت موتور سوار رفت ولی فلیکس توی اون حال نفهمید چه اتفاقی داره میوفته.

-هیون؟

با بی حالی گفت. چشم هاش هی بسته میشد و دوباره باز میشد. سرمای شدیدی توی بدنش مخصوصا پاهاش حس میکرد. یه سری آدم دورش جمع شده بودن. هیونجین به سمتش دوید و جلوش زانو زد.

-جونم فلیکسم؟ درد داری؟ یکی زنگ بزنه اورژانسسسس

داد زد و دوباره نگاه نگرانش رو به امگای قشنگش داد. حتی نفهمید چرا میم مالکیت رو روی اسم فلیکس گذاشته

-سردمه...

دندوناش از لرز به هم میخورد و توی خودش جمع شده بود. هیونجین با یه حرکت پلیورش رو در اورد و روی شونه های فلیکس انداخت. امگا نگاهش رو به پاش داد. استخون ساقش به وضوح شکسته بود ولی چرا انقدر سردش شده بود؟

-هیون پامم

بلاخره گریش گرفت. صدای اورژانش داشت نزدیک تر میشد و حال فلیکس از دست خودش خارج تر... هیونجین بدن کوچیکش رو در آغوش گرفت.

-میکشمش... تو اول خوب شو... به جون خودم قسم میکشمش

دست رو روی سرش گذاشت خیلی میسوخت. مایع گرم و خیسی به دستش چسبید. پایین اورد و نگاهش کرد...

-خ.. خون

گفت و از حال رفت و سیاهی تنها چیزی بود که میدید.

_____________________________________________

It's Not A FairytaleDonde viven las historias. Descúbrelo ahora