police

509 89 16
                                    

دستش رو روی سرش گذاشت و توی جاش نشست. هنوز گیج بود ولی سعی کرد چیزی یادش بیاد.

'-مواظب باش دخترم به محض اینکه رسیدی زنگ بزن

-چشم اومااا

سوار هواپیما شدم و اومدم کره

-به سلامتی برگشتن بهترین پلیسمون هانا بنگگگ

با بچه های اداره پلیس نوشیدم و اومدم خونه ی خودمون.... اون بچه پرروعه رو داداشی من دست بلند کرده بود؟ پاشم پدرشو در بیارم'

اومد بلند شه که سرش تیر کشید و دوباره روی مبل دراز کشید. صداش رو توی گلوش انداخت و داد زد.

-بنگ کریستوفر چااااان

چان که هول کرده بود فوری بالای سر خواهرش اومد. معلوم بود تازه بهوش اومده.. پس یه لیوان آب خنگ پر کرد و بهش داد.

-آروم بخور هانا آرومم

به نوناش توپید و لیوان خالی رو از دستش گرفت. روی مبل روبروییش نشست و به مینهو گفت که خجالت نکشته و بیاد جلو.

-چیشد یهویی اومدی کره؟

با بی حوصلگی شروع کرد به جواب دادن سوالا های ناتموم چان.

-باید برمیگشتم. به هر حال مسئولیت اداره با منه.

مینهو کنار چان روی مبل دو نفره ی سفید رنگ نشست و با تعظیم کوتاهی سلام داد. هانا پرسید.

-این کیه؟ نکنه لی مینهو جفتته؟ اگه نباشه ناراحت میشم چون خیلی خوشگلهههه

و لبخندی زد و دستش رو به جلو دراز کرد.

-من هانا ام خواهر بزرگتر چان. میتونی هر مشکلی داشتی بهم بگی... راستی اون متجاوزه کو؟

منظورش از متجاوز در واقع هیونجین بود. آلفای توی آشپزخونه با شنیدن کلمه ی "متجاوز" از دهن خواهر دوست صمیمیش باز هم گوش هاش سرخ شد و چیزی نگفت تا چان جواب بده.

-داره میوه میشوره بیاره.

ادامه ی حرفشو داد زد تا هیونجین هم بشنوه.

-هوانگگگگگگگ بیا هانا داره سراغ متجاوز و میگیره.

عصبی میوه ها رو توی بشقاب چید و توی هال رفت. روی مبل تک نفره نشست و ظرف میوه رو روی میز وسط گذاشت. تعظیمی به هانا کرد و سعی کرد شروع کننده ی بحث بینشون باشه.

-هوانگ هیونجین هستم.. قبلا هم رو دیده بودیم اگه اشتباه نکنم.

هانا با یادآوری وقتایی که نوجوون بود سری تکون داد و با لبخند جواب هیونجین رو داد.

-آره... اون موقع همه چیز خوب بود.

هر چهارنفر انگار که به فکر فرو رفته بودن سکوت کردن. تا اینکه صدای زنگ و "من باز میکنم" مینهو اومد.

It's Not A FairytaleWhere stories live. Discover now