hyunlix mission day 1

470 94 17
                                    

با لبخند بزرگی وارد کلاس شد و سر جاش نشست. کتابش رو باز کرد و مشغول درس خوندن شد. اون روز نفر اول وارد کلاس شده بود فقط برای اینکه بتونه هیونجین رو زود تر و بیشتر ببینه. گرگش تند تند دور خودش میدویید و لحظه ای آروم نمیگرفت.

نیم ساعت گذشت و کلاس شلوغ تر شد. چند نفر از بچه ها حالش رو پرسیدن و باهاش حرف زدن. یئوسانگ هم بهش پیام داده بود که نمیاد مدرسه و فهمید که اشتباه بزرگی کرده که زود اومده.

بلاخره هیونجین وارد کلاس شد و پشت سرش سومی. فلیکس تا اونا رو دید چشمک الفای ماده به چشمش اومد و بعدش محو هیونجین شد. موهاش رو پایین داده بود و تیپ لشی زده بود. کلاهش رو هم سرش کرده بود و جذابیتش رو به رخ همه کشونده بود.

همه داشتن از زیبایی های اون دو تا کنار هم حرف میزدن که سومی انگار برای اولین بار فلیکس رو دیده باشه به طرفش دوید و هیونجین رو هم دنبال خودش کشید.

-وای خدای من فلیکس حالت خوبه؟ خیلی نگرانت شده بودم... هیونجین هم هی حالت رو میپرسید مگه نه هیون؟

و منتظر به هیونجین نگاه کرد. ولی آلفا انگار روی زمین نبود. اون داشت امگایی که با وجود استایل تمام مشکیش بازم مثل فرشته ها بود نگاه میکرد. سرش رو تکون ریزی داد و اوهومی گفت و اینبار به جای سومی خودش حرف زد.

-قیافت خیلی بهتر شده. امیدوارم حالت هم خوب باشه...

-ممنونم

توی ذهنش تشکری از میکاپ کمی که کرده بود کرد و با خجالت زمین رو نگاه کرد. هیونجین حال فلیکس رو میپرسیده؟ لبخند نامحسوسی زد و سرشو بالا اورد و به لنز های آبی هیونجین خیره شد. دلش میخواست اون نگاه مال خودش باشه نه یه آلفای دیگه.

سومی که متوجه فلیکس شد با گفتن بهت پیام میدم از کلاس بیرون رفت. توی راهش به هیونجین پیام میداد که حواست به فلیکس باشه و انقدر این رو تکرار کرد تا فهمید هیونجین از دستش عصبی شده و رفته کنار فلیکس نشسته.

فلیکس کمی خودش رو جمع و جور کرد و با شک پرسید.

-مشکلی پیش اومده؟

هیونجین گوشیش رو روی میز پرت کرد و نگاهش رو به امگا داد.

-نه فقط من و سومی نگرانت بودیم... اینجوری خیالم راحت تره.

-اوه که اینطور

فلیکس جواب داد و کتاب رو جلوی صورتش گرفت. گونه هاش سرخ شدن و ضربان قلبش؟ اون ماهیچه داشت همه کاری میکرد تا خون ها رو با شدت و سرعت بیشتری پمپاژ کنه.

هیونجین ولی وقتی صورت سرخ شده ی فلیکس رو دید نگران شد.

-هی فلیکس؟ همه چی خوبه؟ صورتت سرخ شده...

-آم ارههه همه چی خوبه.. وای چقدر گرمه اینطور نیست؟؟ خدای من ببخشید من برم دست و صورتم رو بشورم الان بر میگردم.

It's Not A FairytaleDonde viven las historias. Descúbrelo ahora