Part 2:

489 52 10
                                    

بهم حمله کرد که یک گروه جلوش رو گرفتند!
-شما دیگه کی هستید!
مدیر:مثل اینکه گروه گرگینه ها طرف تو رو گرفتند!
-چی؟!گرگینه؟!

شوگا از تو جمعیت اومد و من رو کشید کنار!
خون آشام ها و گرگینه ها با هم میجنگیدند...کلاس غلغله بود!
-چی شده؟!

شوگا:دختره ی احمق!!نمیشد بی سر و صدا یک گوشه بشینی؟
-نه!
شوگا:از دست تو!گوش کن!بهت اسم های این روانی هایی که دارند میجنگند رو میگم یاد بگیر!
-اوکی بگو..

شوگا:اون دو تایی که دارند هم دیگه رو میجوند...تهیونگ و بم بم اند.....اون دوتایی که گوشه کلاس اند نامجون و یوگیوم اند.....اون  دوتایی هم که در حالت دفاعی وایستادند و دارند برای هم با چشم هاشون خط و نشون میکشند جیمین و یونگجه اند!اونی که داره گرگه رو مسخره میکنه جیهوپ و مارک اند!اونی که داره خیلی جدی میجنگه جین و جونیور اند!و در آخر اون دوتایی که افتادند به جون جونگ کوک، جی بی و جکسون اند!

-الان به نظرت من فهمیدم چی میگی؟
شوگا:دیگه سعی کن بفهمی!الان هم بهتره برگردی خوابگاهت....نفهمیدی کی هم اتاقیته؟
-نه!
شوگا:دعا کن یا جیمین یا جین یا جیهوپ باشه!چون فقط اون ها اذیتت نمیکنند!

-اگه هم دعا کنم کسی به دعا های من جواب نمیده!
کلاس رو ترک کردم و برگشتم به اتاقم و روی تخت دراز کشیدم و هنسفری گذاشتم توی گوشم و سرم توی گوشیم بود و کتاب آنلاین میخوندم....
بعد از چند دقیقه در  اتاقم باز شد و جونگ کوک عصبانی و خونین و مالین اومد توی اتاقم.....
-بهت یاد ندادند در بزنی؟

جونگ کوک آهی از روی حرص کشید و به سمتم حمله ور شد و سر یک ثانیه گلوم رو گرفت و روم خم شد!!
کوک:روزگارت رو سیاه میکنم!هیچ کس حق نداره توی این دنیا رقیب من باشه!!!
گلوم رو فشار میداد...به سرفه افتادم و سعی میکردم خودم رو ازش دور کنم!!
-و....ولم....کن!!!

کوک:میکشمت!زندت نمیزارم!!!
با عصبانیت بهش نگاه میکردم...دندون های نیشم رو بلند کردم و دستش رو گاز گرفتم که از روم بلند شد!
دهنم از خونش پر شده بود...بد گازش گرفتم....دست خودش هم همینطور....
-جئون جونگ کوک!قبل این که تو بتونی کاری کنی من میکشمت!

به سمتش رفتم که یهو یکی سریع اومد و بغلم کرد و گفت:صبر کن!
چشمام چهار تا شد و سرجام خشک شده بودم!!
ازم یکم فاصله گرفت و با لبخند نگاهم کرد!جین بودددد!!!!
دستش رو آورد بالا و موهام رو صاف کرد و گفت:آرامش خودت رو حفظ کن بانو!
-چ....چی..ی....؟

جین خندید و گفت:چرا ماتت برده؟
ازش فاصله گرفتم....
بقیه پسر ها هم ریختند تو....
-میتونم ازتون....یه چیزی بپرسم؟
ته:بگو خوشگله...
-کی....هم اتاقیه منه؟
همه چند لحظه سکوت کردند و به هم نگاه کردند....
جونگ کوک رفت و روی تخت دراز کشید و گفت:من...
بلند گفتم:چییییییییییییییییییییییییییی!؟!؟!؟!؟

BLOOD LOVERS (عاشقان خون)Where stories live. Discover now