Part 6:

392 64 7
                                    

دایانا:
جسیکا با عصبانیت به سمت ساختمون رفت....
به گردنبند بابا نگاه کردم.....واقعا عاشق هم بودند؟پس چرا بابا هیچ وقت من رو دوست نداشت؟شاید فکر میکنه به خاطر به دنیا آوردن من ضعیف شده و مرده....دیگه برای پرسیدن این چیزها خیلی دیره....اون مرده......ناراحت هستم اما نه اونقدری که براش اشک بریزم....بین من و اون هیچ صمیمیتی وجود نداشت.....
گردنبند خودم هم بیرون اوردم و کنار هم گذاشتمشون و بهشون نگاه کردم.....
-حالا این یکی رو به کی بدم؟جیمین؟یا....جونگ کوک..؟
برگشتم سمتش...خیلی داغونش کرده بودم...با این حال ازم پرسید:حالت خوبه؟
ته:باورم نمیشه که پدرت رو کشته...
-مهم نیست..
جین:مهم نیست؟!
-به هرحال اون برای من پدری نکرد...
اومدم و دست جونگ کوک رو گرفتم و بلندش کردم و گفتم:باید سریع تر درمان بشی....
جیهوپ:راستی چه بلایی سرت اومده؟!
کوک یک خنده ای کرد و گفت:یکی بدجور محتاج خون بود....
-یااا!!!تقصیر خودت بود که اومدی!
کوک:اگه تو جای من بودی نمیومدی کمکم؟
-نه.
کوک:یااا!!
-از وقتی به جیمین کمک کردم و آخر باهاش جفت شدم و این همه دردسر کشیدم تصمیم گرفتم دیگه به هیچ بشری  کمک نکنم!!راستی.....جیمین کجاست؟چه بلایی سر اون اومد؟!
نامجون:الان نگران جفتتی مثلا؟
-اوم..
ته:تو قصر زندانی شده....
-بهتره برم ببینمش....
کوک:نه!!
-چرا؟!
کوک:اون الان دیوونه ی به دست آوردن جفتش شده و از کنترل خارجه!
-جانم؟!
جیهوپ:اگه بری سراغش برات یک توله تو شکمت میکاره بیبی جون!
-یااا!!!شماها همیشه انقدر رک اید؟
جین:همیشه!
-باشه پس میرم جای شوگا...
کوک:نه!
-باز چرا؟!
کوک:تو توی قصر زندانیی!از جرمت که خلاص نشدی!
-ایش....الان پس من چه غلطی کنم؟
ته:فعلا بیا به قصر تا ببینیم چی کار کنیم....
به سمت قصر حرکت کردیم....تو این وضعیت دلم میخواست واقعا یک انسان معولی باشم و مثل بچه آدم بی دردسر زندگی کنم....
وارد قصر که شدیم صدای داد و بیداد های جیمین کل قصر رو پر کرده بود...
-لطفا آروم باشید!!!!آخخخخ!!!
جیمین:برو بیروننننن!!!مگه بهتون نمیگم برید جفتم رو بیاریدددد!!!من هیچی نمیخورمممممم!!!
با تعجب گفتم:خیلی بدتر از اون چیزیه که میگفتید!!
کوک:از دیروز تو حالت خون آشامش گیر کرده و بیرون نمیاد...نمیدونیم باید چیکار کنیم....
-باید برم پیشش....
کوک دستم رو گرفت!
کوک:نه!نمیشه!
دستش رو جدا کردم و دادم تو دست ته و گفتم:لطفا مراقبش باش....و این زخم هاش رو یه چیز بزار روش خوب شه!
ته و کوک هم زمان گفتند:چیییی؟!
-همون که شنیدید!
رفتم سمت طبقه بالا.....کل وسایل ها شکسته بود....
-اوه اوه!گاوم زاییده....
رفتم پشت در اتاقو دستم رو بالا آوردم تا در بزنم که یکدفعه در باز شد و دستم کشیده و رفتم تو!
جیمین گرفته بودم!!
-ج...جیمین..!
جیمین شببیه خون آشام های تشنه به خون شده بود....
جیمین:بالاخره....اومدی؟
-جیمینا ببین....
جیمین:هیچی نگو!!میخوام نبودت رو برای بدنم جبران کنم!
به سمتش کشیدم و صورتش رو سریع به سمتم اورد که دستم رو بین لب هامون گذاشتم!!!باورم نمیشد!!داشتم از جفتم دوری میکردم؟!!
جیمین غرید:دستت رو بردارررر!!!
-یاا جیمینا!!الان وقتش نیست!!
جیمین:دقیقا الان وقتشه!
کوبوندم به دیوار و بهم خیره شده بود......
دستم رو روی صورتش گذاشتم و گفتم:چه بلایی سرت اومده.....؟
بغلش کردم......
-اگه اون روز من به اتاقت نمیومدم و ازت کمک نمیخواستم این طوری نمیشد....
بعد از چند لحظه سکوت گفت:د...دا..یانا....
ازش جدا شدم و با تعجب نگاهش کردم....
-برگشتی!؟
جیمین:تو...چرا اینجایی؟!
-باورم نمیشه!!
جفت نر من فقط به یک آرامش قلبی احتیاج داشت...که من تونستم بهش بدم...پس برگشت...
گونه هاش خیس شده بود.....
با دستم اشک هاش رو پاک کردم.....
-چرا گریه میکنی؟
جیمین:میترسیدم......میترسیدم بمیری......و.....منم باهات بمیرم.....
-برای همین زنده برگشتم....چون الان این جون متعلق به دو نفره....
جیمین:همش تقصیر منه....من رو ببخش.....
-بریم پایین....دوستات دلشون برات تنگ شده....
دستش رو گرفتم و در رو باز کردم که کشیدم و لب هاش رو روی لب هام گذاشت......تعجب کرده بودم!!!
ازم جدا شد و گفت:دوست دارم....
-نه!
جیمین:چی نه؟
-تو....ت..و....نباید....من رو دوست داشته باشی!!
جیمین:منظورت چیه؟تو جفت منی!چطور میشه دوستش نداشته باشم؟!
-خودت خوب میدونی که جفتگیری ما اتفاقی بود....
جیمین:یعنی از من خوشت نمیاد....یا...کس دیگه ای رو دوست داری؟
-من....من...
جیمین:بگو!!
-من....یکی دیگه رو....دوست دارم....کسی که وقتی میبینمش.....قلبم به لرزه میوفته....کسی که مراقبمه...
جیمین:کی؟
-جیمین....
جیمین:بگو دایانا!!
-ج....جونگ...کوک....
جیمین:چ....چی...؟چطور میتونی؟با من به ازدواجت با اون خیانت کردی و حالا که باهام جفت شدی داری با اون به من خیانت میکنی؟
-این طور نیست!
جیمین:اگه دوستش داشتی پس چرا ازدواج رو قبول نکردی؟
-چون قبل از اون باهات جفت گیری کرده بودم.....اگه قبول میکردم تو میمردی......بعد هم خودم.....
جیمین آهی کشید و گفت:حالا که شده!نمیتونی دورم بزنی!
-منظورت چیه؟!
جیمین:حالا تو با من جفت شدی و هیچ راهی برای رسیدن به اون وجود نداره!پس باید با من باشی!
-نمیخو...ام.....من....به تو .....علاقه این ندارم.....نیمه گمشده تو اون بیرونه......جیمین!من الان به اندازه کافی سختی میکشم....خواهش میکنم برام سخت ترش نکن!
جیمین:میخوای چی کار کنم؟راه دیگه ای هم داریم؟
-پیدا میکنم....فقط.....بهم وابسته نشو.....
جیمین:اگه نتونستی پیدا کنی؟
-پیشت برمیگردم.....و...برای همیشه.....برای تو....میشم....
دستش رو ول کردم ورفتم پایین...کوک سریع اومد سمتم و گفت :خوبی!؟سالمی؟!چیزی نشد!؟
-خوبم....
جین:جیمین چی شد؟
-بالاست.....به حالت عادیش برگشته.....
همه به جز کوک رفتند بالا....
-نمیری؟
کوک:میخوام پیش تو بمونم...
-جونگ کوک....
کوک:چیه؟
-باید یک چیزی بهت بگم.....
کوک:اتفاقی افتاده!؟
-نه....
کوک:پس چی؟
-فقط....یک حرفیه که باید بهت بگم...
کوک:بگو..
-جونگ کوک....من...من.....
کوک:تو چی؟
-من...
آهی کشیدم و گفتم:دوست دارم....
خشک شده بود!!
کوک:چ...چی..!؟دوباره.....بگو!
-من دوست دارم....
کوک:جدی میگی یا داری مسخرم میکنی؟
-من جدی ام (
کوک یک لبخند زد و من رو کشید تو بغلش.....
کوک:چرا زود تر نگفتی؟
-فکر این که حالا که جفت دارم نمیتونم باهات باشم دیوونم میکرد.....اما حالا تصمیم گرفتم تاراهی پیدا کنم که این تلسم مسخره رو بشکنه....
ازم فاصله گرفت و با یک لبخند گرم بهم گفت:ممنونم که حاظری به خاطرم سر زندگیت ریسک کنی......منم دوست دارم گربه ی وحشی....
-یاا..
سرش رو آورد نزدیکم و لب هاش رو نزدیکم کرد....
-دارین چی کار میکنیدددددددددد؟!!!
جا خوردیم و به سمت صدا برگشتیم!
تهیونگ بود!!
ته:میشه توضیح بدین!؟
کوک یک لبخند شیطون زد و گفت:نه!
بعد دستم رو گرفت و باهم از قصر فرار کردیم!!
-یاااا!!!وایستا!!!من نباید از قصر بیرون برممممم!!!
به حیاط پشتی قصر کشوندم و گفت:هیسسس!!
آروم گفتم:چی کار میکنی؟!
کوک:داشتم لحظه رمانتیکم رو از دست میدادم!
-چی؟!میشه یه جور حرف بزنی من هم بفهمم!
کوک:باشه!
سرم رو گرفت و لب هاش رو کوبوند به لب هام!!چند تا مک کوتاه به لب هام زد و ازم یکم فاصله گرفت و گفت:فهمیدی؟
-واقعا که!خون آشام منحرف!

پارت رو کوتاه کردم چون وضعیت ووت ها افتضاحه پارت خوب میخواین ووت بدین وگرنه شرطیش میکنم

BLOOD LOVERS (عاشقان خون)Where stories live. Discover now