Part 7:

389 49 4
                                    

-واقعا که!خون آشام منحرف!
کوک:بعد از کاری که با بدن خوشگلم کردی چطور میتونی این رو بگی؟!
چند تا سرفه کردم و گفتم:به هرحال......منحرف ، منحرفه!
کوک:یعنی دلت نمیخواد؟
-معلومه که نه!من رو با خودت مقایسه نکن!
کوک:لپ هات قرمز شده ها!
سریع دستام رو روی صورتم گذاشتم و گفتم:رد خون تویه!
و بعد هم به سمت قصر برگشتم....
کوک:یاا!!!
وایستادم!چرخیدم سمتش و گفتم:راستی!
کوک:پشیمون شدی؟میدونستم....بیا اینجا!
-وایستا ببینم منحرف!یه کاری باید برام بکنی!
کوک:یعنی نمیخوای فقط به یک بوس راضی شی؟!واو!از تو انتظار نداشتم ها!
-میشه خفه شی؟ ( برو و شوگا رو برام بیار!
کوک:چرا؟
-اگه من رو دوست داری باید بزاری از این به بعد با ماها تو قصر بمونه!
کوک:چرا باید بزارم یک نیمه انسان به قصرمون بیاد!؟
-اولند که دوست منه!دوما به خاطر این که من میگم!ثالثا که لازم نکرده بیشتر از این بدونی!شیر فهم شد؟
کوک:بله قربان!
-سریع باش!اگه گفت نمیام،به زور بیارش!
کوک:اطاعت میشه!
-تو واقعا همون عوضی که روز اول دیدمتی یی؟
کوک:بله خودم هستم قربان!
-برای چی انقدر عوض شدی!؟
کوک:عشق آدم رو عوض میکنه قربان!
-اها اوکی!برو حالا مسخره!
کوک:اطاعت میشه قربان!
و بعد مثل فرفره رفت!
-عجبا!!
جونگ کوک:
-حالا این پسره رو از کجا پیدا کنم؟دفعه پیش تبدیل شده بودم یادم نمیاد اتاقش کجا بود......
یونگجه و مارک رو توی ساختمون دیدم!!
سریع داد زدم:سگ....نه یعنی....گرگ هااااا!!!
مارک:اوه.....جونگ کوک!
-بیاید اینجا یه لحظه!
یونگجه:الان داره با ما صحبت میکنه؟
مارک:فکر کنم یا ما توهم زدیم یا این یک چیزی زده....
یونگجه:بهتره به راهمون ادامه بدیم که بعدا برامون دردسر نشه!
مارک:آره بریم!
آروم گفتم:فعلا شماهایید که یه چیزی زدید!
از کنارم با احتیات داشتند رد میشدند که بازوی مارک رو گرفتم!
مارک:یا هفت تنمون!
یونگجه:اون بیگناهه!!من رو بگیر!!
مارک:این کار رو نکن هیونگ!
یونگجه:اما مارک....
مارک:به بچه ها بگو خیلی دوستشون داشتم.....دلم براتون تنگ میشه....
یونگجه:نهههه!!!من بی تو نمیتونم!!!ولش کن عوضیییی!!!
مارک:هیونگ منم...
چند تا سرفه بلند کردم که ساکت شدند و به من نگاه میکردند..
-میتونم بپرسم این چرت و پرت ها چیه میگید؟
یونگجه:مگه نمیخوای ببریش خونش و بخوری؟
-من رو چی فرض کردی!یااا!!بعد هم من خون گرگینه نمیخورم!
مارک:از خدات هم بخواد خونم انقدر شفاف و صاف و روشن و روونه!
-مثل این که خیلی دوست داری خونت رو بچشم؟
مارک:نهههه!!!
-پس ببند گاله رو!
رو به یونگجه گفتم:کارتون دارم!
یونگجه آب دهنش رو قورت داد و گفت:چ...چی...کار!؟
با تعجب گفتم:انقدر از من میترسیند؟!
مارک:نــــــــــــــــــه!کی گفته؟!
-ولش کن....ببینم....شماها میدونید اتاق اون پسره مو سبزه که همش آویزون دایانا بود کجاست؟
یونگجه:این جا کلی پسر مو سبز هست....ما از کجا بدونیم کی رو میگی؟
مارک:صبر کن!.....
-میدونی کیه؟
مارک:چرا دنبال جونیور میگردی؟!
-ها!؟
یونگجه:منظورت چیه؟!
مارک:نمیدونی مگه؟رفته موهاش رو سبز کرده!
-ببین..من نه دنبال جونیور ام نه دنبال اون جن های مو سبز....من دنبال اون نیمه خون آشام و انسان ام!
مارک:آها!همون توسری خوره که دایانا دفعه پیش رفت کنارش نشست؟
-آره همون...
یونگجه:چرا دنبالشی؟
-دایانا ازم خواسته تا بزارم از این به بعد تو قصرمون بمونه!
مارک:اون خوله؟!
یونگجه:صبر کن ببینم....گفتی دایانا؟مگه دیدیش؟
-هوم....از سیاه چال بیرون اومده....قراره از این به بعد توی قصر زندانی بمونه....
مارک:جدی؟!فکر نمیکردم آزادش کنند!پدرش اومده؟
-پدرش کشته شده.....
یونگجه:چیییی!؟!؟!!!!!
-جسیکا،خواهر ناتنیش کشتتش....
مارک:باید از این بشر دوری کرد.....خطرناکه!
-اون الان تو مدرسه است....
با هم گفتند:چیییییییییی؟!!!!
دیدم که از پشت سرشون جسیکا از دفتر مدیر بیرون اومد و اومد سمت ما.....
-الان هم پشت سرتونه!
با هم چرخیدند سمتش.....
هم بهشون رسید،بلند جیغ کشیدند که جسیکا جا خورد و پرید سمت دیوار دستش رو گذاشت رو قلبش و با تعجب بهشون نگاه میکرد!
جسیکا:سکته ام دادینننن!!!چتونه!؟؟!!!
مارک:وای نه!!غلط کردیم ترسوندیمتون!!تو رو خدا ببخشیددددد!!!!التماست میکنم کینه به دل نگیررررر!!!
جسیکا با تعجب گفت:چی؟
یونگجه:با اجازتون ما مرخص بشیم!!
اومدند برند که یونگجه رو گرفتم که داد زد!
-چته؟!
یونگجه:بزار برم....
-اول بگو اتاق اون مو سبزه کجاست!
یونگجه:طبقه دوم اتاق 26!اوکی؟برم؟
-برو نمیری!
جفتشون فلنگ رو بستند و رفتند!خخخ!!
جسیکا اومد جلو و گفت:به به جناب خوشتیپ!!زخم هات رو درست کردی؟
یک پوزخند بهش زدم و بدون یک کلمه حرف از کنارش رد شدم و سمت طبقه بالا رفتم که با عصبانیت جیغ زد:یااااااااااااااااااااا!!!!دارم با تو حرف میزنم عوضییییییییییییییی!!!یاااااااااااااااااا!!!!مگه کَرییییییی؟!
دستم رو بردم سمت گوشم و چند تا ضربه بهش زدم و گفتم:فکر کنم گوشام به این صدا حساس شده....
جسیکا با حرص داد زد:خودم میکشمتتتتتتتتت!!!!
خندیدم و رفتم طبقه بالا...
-خب....اتاق 26.....اوه ایناهاش!
یک اتاق درب و داغون!!!!دیوار ها یا ترک خورده بود یا ریخته بود یا علف از توش سبز شده بود!!کاغذ دیواری هاش کثیف و پاره بود.....کف ش پارکت بود که نصف چوب هاش یا شکسته بود یا اصلا نبود! (
اومدم در بزنم که هم یک ضربه زدم در خودش باز شد!!
-با این وضعیت اگه بهش پیشنهاد بدم با کله قبول میکنه!
مثلا....
(رفتم تو...
-یاااا عوضی!!بیا اینجا ببینم!
مو سبز:بله!چی شما رو کشونده اینجا؟اوه اوه!!!اونجا وای نه ایستید !!پاتون کثیف میشهههه!!!بیاین....آه....
لباسش رو در آورد و پهن کرد روی زمین....
مو سبز:لطفا بیاین اینجا!!!
رفتم و روی لباسش وایستادم....
-ببین مو سبز....دایانا ازم خواسته بهت افتخار بدم از این خراب شده بیای به انباری قصر و زندگی کنی.....از این جا خیلی بهتره!
مو سبز با خوشحالی گفت:جداااا؟!!!!!وای ازتون خیلی ممنونم!!!ممنونم قربان!!!
اومد دستم رو گرفت و با اشک شوق شروع کرد به بوسیدن دستم!
-عه.....بسه بابا....لازم نیست.....
مو سبز :ممنونم....ممنونم!!
.......................................................................)
-آره!معلومه که همین جوره!
رفتم تو که داشت روی میز مطالعه اش درس میخوند....یک عینک گرد هم زده بود....
فکر کنم متوجه حضورم نشد!چند تا سرفه بلند کردم!
مو سبز بدون نگاه به من گفت:چی میخوای؟
-یااا!!این چه طرز رفتار با یک اصیل زاده استتتتتت؟!!!!!
مو سبز:هرکس تو این اتاق به چشم من یک شخص معمولیه.....
-یااااااااااااااااااا!!!کارت دارم پسره ی پروووو!!!
مو سبز:بفرمایید.....
-ایش!!!وسایلت رو جمع کن!!
مو سبز:دلیلی برای جمع کردنشون نمیبینم.....
-بهت دلیل میدم!
مو سبز:بده....بعد هم برو دارم درس میخونم...مزاحمی..
اعصابم دیگه جوش آورده بود!!!
با حرص گفتم:قراره از این به بعد بیای و با ما زندگی کنی!!
مو سبز:به چه مناسبت باید بیام توی اون طویله؟
-چ..چی؟!طویلههه؟!!!!
مو سبز:به جای که توش حیوون نگه میدارند طبیعتا میگند طویله....
-میخوای بگی ماها حیوونیممممممم؟!!!!!
مو سبز:پس چی هستید؟
-یاااااااا!!!تو هم یک خون آشامییی!!!
مو سبز:من نیمه خون آشامم......پس هنوز نیمی ازم انسان هست.....
-ببین عوضی زبون نفهم مو سبز!دایانا ازم خواسته تا به زور هم که شده تو رو از این خراب شده بردارم و بیارم به قصر!!هر چند خودم اصلا و ابدا از این موضوع راضی نسیتم....اما به خاطر دایانا هم که شده دارم تحملت میکنم....پس تا اون روی سگ من رو بالا نیاردی پاشو وسایل هات رو جمع کن که بریم!فهمیدییییی؟!!!!
مو سبز بلند شد و کتابش رو گذاشت روی میز و بالاخره بهم نگاه کرد و گفت:اولند که من رو مو سبز صدا نکن!من اسم دارم و اسمم هم شوگاست!دومند تو حق نداری به من دستور بدی!!برای هرکی شاخی برای من شکلاتی!چون من چیزی برای از دست دادن ندارم!ثالثا....چی گفتی؟گفتی دایانا؟آزاد شده؟!
سعی کردم حرف هاش رو نادیده بگیرم و به خاطر دایانا نگیرم همین جا تیکه تیکه اش کنم و فقط به سوال آخرش جواب بدم.....
-بله....از سیاه چال آزاد شده و از این به بعد تو قصر زندانیه!حالا تشریف میارید؟
شوگا یک لبخند زد و گفت:خوبه....

*******
شرط اپ حداقل ۲۵ ووت

BLOOD LOVERS (عاشقان خون)Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ