- who else?

2.2K 733 292
                                    

- دیگه چه کسی؟ -

برخلاف چیزی که فکر میکردم، خیلی هم دیر به جشن نرسیدم! ولی خوش‌ شانسیم اونقدری نبود که باعث بشه از زیر نگاه خانم پاتس و سرزنش‌هاش هم فرار کنم... و درست لحظه‌ای که پشت درهای عظیم سالن سعی داشتم کفِ پاهای برهنه‌م رو تمیز کنم و کفش هام رو بپوشم، صدای همیشه نگرانش رو شنیدم:

"اوه پناه به روح ایلیا شاه! بالاخره پیدات شد! همه‌ی دختر‌ها مصاحبه‌هاشون رو انجام دادند و بعدش فرستادم‌شون داخل... آخه چرا اینقدر دیر کردی؟! گروه فیلم‌برداری الان دیگه توی جشن‌-"

و من برخلاف آموزش‌های آداب معاشرتی که تا الان بهم داده بود، همونطور که هنوز سعی داشتم کف پاهام رو بدون کثیف کردن لباسم تمیز کنم، دستم رو توی هوا تکون دادم و حرفش رو قطع کردم:
"مصاحبه برام اهمیتی نداره. پس شما هم خودتون رو به خاطرش نگران نکنید."

اون در جواب فقط نفسش رو با سر و صدا بیرون فرستاد و خودش رو بهم رسوند... و لحظه‌ای که من فکر میکردم قراره یک مشت نصیحت دیگه درباره‌ی اینکه چقدر رفتارم از رفتارِ درستِ یک بانوی متشخص به دوره رو تحمل کنم، در کمال تعجب دیدم که خانم پاتس چطور مقابلم درست مثل خودم خم شد و دستمال پارچه‌ای کوچیکی که از کنار دامنش بیرون کشید رو به دستم داد!

ابروهام با حیرت بالا رفت و لحظه‌ی بعد، با نیشخندِ کم و بیش خبیثی که به لب‌هام نشسته بود گفتم:
"همین الان یکی از درس‌هایی که به مخاطبین تدریس کرده بودید رو به یاد آوردم! صبر کن... چی بود؟ آها! یک خانم، هیچوقت نباید همراه خودش دستمال داشته باشه... چون باید به آقایون فرصت بده که دستمالِ توجیبی خودشون رو بهش پیشنهاد بدند و اینجوری، برای خودش فرصت پیدا کنه که دلبری کنه یا همچین چیزی؟! درست میگم؟"

اون در جواب با کلافگی یک ابروش رو بالا انداخت و دست به سینه‌ ایستاد:
"فقط اگه واقعا به درس هایی که اینطور دقیق حفظ میکنی عمل میکردی، بهترین ملکه‌ای که ایلیا به خودش دیده رو ازت می‌ساختم... اما از دستِ تو!"

اون لحنِ همیشه با احترام همیشگیش رو کنار گذاشته بود و من هم متقابلا هر چیزی که ازش یاد گرفته بودم رو فراموش کرده بودم... انگار تنها بودن و دور بودن از چشن درباری های دیگه واقعا آدم واقعی‌ای که درون سلطنتی‌ها پنهان شده بود رو بیرون میکشید و باید اعتراف میکردم که اون آدم‌ها بی‌اندازه واقعی‌تر و دوست داشتنی‌تر بودند!

چی میشد اگه شاهزاده‌ی من هم خارج از این زندانِ زیبا و کاخ مانند به دنیا میومد؟

اون موقع با چیزی که الان بود خیلی فرق میکرد؟
اونجوری باز هم نیاز داشتم درباره‌ی خودم بهش دروغ بگم تا دوستم داشته باشه؟

حالا کف پاهام به لطف دستمال پارچه‌ای خانم پاتس کاملا تمیز شده بود و یک شبِ شلوغ و پر سر و صدا پشت اون درهای بزرگ و سلطنتی انتظارم رو میکشید.

the Rebellion ::..Where stories live. Discover now