- Boundaries... huh?

2.9K 713 545
                                    

پارت قبلی رو خووندید قند و نبات های من؟
امشب دو پارت عاپ شده ها! ><




- حد و مرز... هاه؟ -

در اتاقم رو پشت سرمون بستم و بعد از قفل کردنش، توی تاریکیِ اتاق چرخیدم و به در تکیه زدم تا فقط یک لحظه ریه‌هام رو پُر و خالی کنم و چند ثانیه به مغزم فرصت بدم تا موقعیت‌مون رو تجزیه و تحلیل کنه!

اما انگار شاهزاده قرار نبود بعد از این همه صبر کردن، حتی همون چند ثانیه رو هم بهم مهلت بده. پس دست‌هاش یک بار دیگه همونطور که به در اتاق تکیه زده بودم، کمرم رو گیر انداختند و لب‌هامون برای چندین و چندمین بار به هم رسیدند... و لعنت به من که هر بار با دیوونگی‌های اون همراه می‌شدم!

بوسه‌ش رو جواب دادم...
و لحظه‌ای که اون خواست نفس بگیره، لب پایینش رو به آرومی بین دندون‌هام گزیدم.

لعنتی...
چطور پس ذهنم از جمله لو رفتن جنسیتم، شورشی‌هایی که منتظر یک علامت کوچیک از سمت من بودند و چندین و چند خطر دیگه که تهدیدم میکرد مطلع بودم، ولی باز هم نمی‌تونستم با نشستن لب‌هاش روی لب‌هام، جلوی حلقه شدن دست‌هام دور گردن شاهزاده‌م رو بگیرم؟!

یک بوسه‌ی دیگه...
و من دوباره بهش جواب دادم و انگشت‌هام رو بین تارهای طلایی رنگ موهاش سر دادم.

اوه لعنت بهش.
جونگکوک به خودت بیا!
دارم چه غلطی میکنم؟!
شاید... شاید بشه که فقط چندتا حد و مرز مشخص کنیم و بعد ادامه بدیم؟! مگه نه؟!

پس بلافاصله عقب کشیدم و دوباره سرم رو بالا نگه داشتم تا جلوی بوسه‌هاش رو بگیرم:
"تهیونگ، یک لحظه من رو نبوس... باید فکر کنم!"

خب... انگار واضح بود که قدرت انتخاب کلمات و سخنوری خودم رو هم موقتا از دست داده بودم!

همونطور که شاهزاده‌ی من صبوری و سر به زیر بودن همیشگیش رو فراموش کرده بود...

پس لحظه‌ی بعد یک دستش رو از کمرم رها کرد و با گرفتن فک پایینم بین انگشت‌های کشیده‌ش، سرم رو دوباره مقابل خودش نگه داشت و روی لب‌هام غرید:
"جواب بوسه‌هام رو نده تا دیگه نبوسمت!"

اما همونطور که اون انتظار داشت، با نشستن لب‌هاش روی لب‌هام، پلک‌هام یک بار دیگه روی هم افتادند و دست‌هام به یقه‌ی کتِش چنگ زدند تا اون رو از تنش دربیارند!

اوه پناه به روح ایلیا...
کنترل اعضای بدنم کِی اینقدر سخت شد؟

دست‌هام رو دو طرف صورتش نشوندم و بوسه‌ی بعدیش رو با حرص از ناتوانی خودم در مقابل جادوی همیشگیِ لب‌هاش، طوری محکم و بی‌رحمانه‌ جواب دادم که باعث شد شاهزاده تو گلو و کمی شوک‌زده روی لب‌هام بخنده!

the Rebellion ::..Where stories live. Discover now