- you already know

2.7K 859 713
                                    

- خودت همین الانش هم میدونی -



صدایی به غیر از چرخیدن باد روی دریا و حرکت آروم و منظم موج‌ها به گوش نمی‌رسید...

و حینی که شاهزاده جعبه‌ی فلزی‌ای که به چشم‌هام آشنا بود رو از جیب‌ش بیرون کشید و یک نخ از سیگار های طلایی رنگی که داخلش بود رو برداشت، من داشتم تمرکز میکردم که چطور بدون تلو تلو خوردن یا تکیه دادن به چیزی روی پاهام بایستم!

لعنت بهش... اگه قرار بود یک مکالمه ی جدی بین من و اون شکل بگیره، نمیتونستم مدام به این فکر کنم که اگه الان توی آب بیوفتم، چی میشه...
پس قدم هام رو به سمت درخت دیگه‌ای کشیدم و شونه‌م رو بهش تکیه دادم... حالا فقط سه یا چهار قدم بین من و اون فاصله بود.

و حینی که من به هیچ وجه قصد نداشتم مکالمه رو شروع کنم، اون سیگاری که بین لب‌هاش گذاشته بود رو آتیش زد و بعد از اینکه اولین کام رو ازش گرفت، بالاخره نیم نگاهی به من که اونطور تکیه زده به درختِ ساحلی منتظر بودم، انداخت و لب باز کرد:
"میخوای بگی چرا اون کارها رو کردی؟"

نگاه خمار‌ شده‌ از مستیم رو بهش دادم و طلبکارانه دست به سینه‌ شدم:
"کدوم کارها؟"

با بیرون فرستادن دود سیگار از ریه‌هاش پوزخند زد و ابروهاش با تعجب بالا انداخت:
"پس اینجوریه؟ میخوای بازی کنی؟"

در جوابش شونه بالا انداختم و اون وقتی دید قرار نیست اعترافی ازم بگیره، پُک بعدیش رو به سیگارش زد و خودش به حرف اومد:
"خیلی خب... میتونیم از کیکی شروع کنیم که یکدفعه از روی یکی از میزهای ساحل غیب شد!"

لب‌هام رو با بی‌حوصلگی جلو دادم:
"نمیدونم از کدوم کیک حرف میزنی."

اما جوابش چیزی نبود که فکر میکردم:
"همون کیکی که یکم از خامه‌ش هنوز روی موهاته!"

دندون‌هام رو روی همدیگه فشار دادم و توی دلم به اون نگهبان‌ها لعنت فرستادم که چرا فقط یکم بیشتر مراقب نبودند؟ هرچند کسی چه می‌دونست... همه ی ما به قدری مست بودیم که کسی واقعا نمی‌تونست تقصیر رو گردن یک نفر بندازه.

پس فقط ترجیح دادم به مستی و مسخره بازی اجازه بدم که کنترل کلمات و حرکت بعدیم رو به دست بگیره... و لحظه ی بعد با حالت نمایشی ای نفسم رو از روی آسودگی بیرون دادم و موهام رو روی یک شونه‌م انداختم تا بتونم ببینم‌شون:
"روح ایلیا رو شکر! چون دهنم هنوز واقعا از اون همه الکل تلخه!"

مقابل چشم های ناباور شاهزاده، دسته‌ی باریکی از موهام رو که هنوز کمی خامه‌‌‌ی خنک و شیرین و تازه روش نشسته بود رو توی دهانم بردم... کاری که قطعا اگه اینقدر مست نبودم هیچوقت انجامش نمیدادم!

و انگار همون حرکت برای اون کافی بود تا بفهمه زمان خیلی درستی رو برای بحث کردن با من انتخاب نکرده. پس با حرص خندید و نگاهش رو یک‌بار دیگه از من گرفت و به دریا داد:
"مست تر از چیزی هستی که بشه باهات حرف زد!"

the Rebellion ::..Kde žijí příběhy. Začni objevovat