- برگشت به پایتخت -
بیشتر از دوازده ساعت از به خواب رفتن بین بازوهای شاهزاده میگذشت و حالا، من و تمام منتخبینِ دیگه، به همراه خانوادهی سلطنتی که توی بخش شخصی خودشون استراحت میکردند، به علاوهی تیم فیلمبرداری همیشگیِ دربار و دوربینهاشون توی هواپیما درحالی برگشت به پایتختِ کشور ایلیا بودیم.
بعضی از دخترها خودشون رو با مجلههای چاپ جدید سرگرم کرده بودند و بعضی دیگه، از طریق قاب کوچیک پنجرههای هواپیما، به تصویرِ بزرگترین و پیشرفتهترین شهرِ کشورشون چشم دوخته بودند.
پایتخت.
من زاده و بزرگشدهی پایتخت بودم...
و گهگاهی فراموش میکردم که هر کدوم از ما چطور از تمام نقاط کشور انتخاب و به اینجا آورده شده بودیم تا با کمک کردن توی مسیر پیدا شدن همسر آیندهی شاهزاده و ملکهی آیندهی ایلیا، به کشور خودمون خدمت کنیم.یک گروه بانوان به بلوغ رسیده، تشکیل شده از تقریبا تمام نقاط کشور و با درجههای مختلف!
فقط ذهنِ بیش از حد دسیسهگر و آلوده به سیاستِ من اینطور فکر میکرد، یا این جمع واقعا پتانسیل پنهانی برای انجام خیلی کارها داشت؟دخترِ هميشه خوش اخلاق و دوستداشتنیِ درجه چهاری که همون روز اول به اولین دوستِ من توی این جمع تبدیل شده بود، سویون، با ضربهی کوچیکی روی شونهم حواسم رو به خودش جلب کرد و صفحهی مجلهای که توی دستش بود رو بهم نشون داد:
"عکسهای دو نفرهی مهمونیِ شبِ پیش رو دیدی؟ بهترینهاشون توی این مجله چاپ شده!"یک ابروم رو بالا انداختم... بهترین عکسها؟
بستگی داره... بهترینها از نظرِ چه کسی؟
شاهزاده؟ مردم؟ پادشاه و ملکه؟
یا بهترین عکس از نظر شورشی ها و نفوذیهاشون؟دختر دیگهای که مطمئنم یک روز سعی کردم اسمش رو به خاطر بسپارم ولی حالا دوباره چیزی جز اینکه همیشه به محکم دم اسبی کردن موهاش علاقه داشت به یاد نمیآوردم، در ادامهی حرف سویون مجلهی توی دستش رو ورق زد و لب باز کرد:
"بر اساس چیزی که اینجا نوشته، حالا تمام مردم میتونند تا مهلتِ اعلام شده براساس سلیقهی خودشون، مناسب ترین منتخب رو از بین ما انتخاب کنند!"هرچند دختر دیگهای که به نظر از این وضعیت راضی نبود، با اوقات تلخی پا روی پا انداخت و گفت:
"معنی این کار رو نمیفهمم. مگه مردم قراره با منتخب نهایی این رقابت ازدواج کنند که اصلا حق رای یا اظهار نظر داشته باشند؟"و شارلوت، دختری که واضحا بیشتر از هر کس دیگهای مورد تنفر جمع بود و خودم شخصا حاضر بودم برای حذف شدنش و ندیدنش دور و برم دست به هر کاری بزنم، لب به جواب باز کرد:
"پس تو داری میگی که پادشاه آیندهی ایلیا نباید به حرف مردمش دربارهی انتخاب ملکهی آیندهی کشور گوش بده؟"
YOU ARE READING
the Rebellion ::..
Fanfiction《 شورش 》 فصل دوم فیکشنِ "شاهدخت" برای جونگکوک، همه چیز فقط از نیازمندی و بیچارگی خودش و خانوادهش شروع شده بود... اما کسی چه میدونه؟ شاید اگه از همون اول میدونست قراره از وسطِ بزرگترین خیانت های سلطنتی و براندازهای بیرحمانه ی سیاست سر در بیاره، هم...