- the Night is still young -

3.7K 862 625
                                    

- هنوز تازه سر شبه! -

صبر کن ببینم... عکس دو نفره با اعليحضرت؟!

لحظه‌ی بعد لمس انگشت‌هایی که خیلی خوب می‌شناختمشون، به زیرکی راه خودشون رو به زیر کتم پیدا کردند و به نرمی جایی روی کمرم نشستند...!

و من درحالی که تازه متوجه شدم به قدری غرق درگیری‌های جدیدم شده بودم که به کلی متوجه حضور شاهزاده‌ی موطلایی کنار خودم نشدم، هر اثری از بُهت و تعجب رو از صورتم پاک کردم و به‌جاش، نترسی و طلبکاری رو به چهره و لحنِ زمزمه‌م نشوندم:
"حواستون به دست‌‌هاتون هست، عالیجناب؟"

اون لقب و لفظ بیش‌ازحد رسمی‌ای که به کار برده بودم درست همونطور که فکر میکردم، باعث شد لب‌هاش رو برای یک‌لحظه با حرص روی همدیگه فشار بده و با نادیده گرفتن سوال من، زمزمه‌وار تشر بزنه:
"من به عنوان ولیعهد کشور، بخوام یا نخوام و حوصله‌ی مهمونی داشته باشم یا نداشته باشم، مجبورم که توی پایکوبی‌های دربار شرکت کنم... ولی تو چرا اینجایی؟ فکر میکردم کاملا منظورم رو واضح رسوندم وقتی که گفتم دیگه نمیخوام دور و برم باشی!"

با ناباوری پوزخند زدم و چشم‌هام رو در جوابِ حرف‌های مسخره‌ش چرخوندم:
"حداقل وقتی داری کمرم رو اینجوری لمس کنی، این‌ چرت و پرت ها رو تحویلم نده! خنده‌م میگیره!"

اما نگاه خمار و مطمئن چشم‌هاش میگفت که شاهزاده این‌بار قرار نبود از کارهاش خجالت بکشه یا از بحث کردن با من فرار کنه... پس فقط حواسش رو به عکس‌برداری برگردوند و گفت:
"یکی از مهم‌ترین چیزهایی که توی دربار یاد میگیری، اینه‌ که عکس‌ها و منظوری که به بیننده‌ش می‌رسونند چقدر می‌تونه اهمیت داشته باشه! پس به نفع خودته لبخند بزنی و نزدیک بهم بایستی. چون این‌ عکس‌ها قراره توی مجله‌ی اخبار سلطنتی چاپ بشه و ملکه‌ی آینده‌ی ایلیا به رأی مردمی رو مشخص کنه."

با پوزخند کوچیکی متقابلا تشر زدم:
"فکر میکردم به خوبی متوجه شده بودید که علاقه‌ای به ملکه شدن ندارم! مگه این همون دلیلی نبود که به خاطرش امروز صبح، رسما هر چیزی که بین‌مون بود رو به تنهایی و با نهایت خودخواهی تموم کردید، بدون اینکه حتی اهمیتی بدید من ممکنه چه حسی نسبت بهش داشته باشم؟"

اون لحظه‌ای با باریک کردن چشم‌هاش، مکث کرد... ولی در نهایت تصمیم گرفت با نادیده گرفتن حرف‌های تند و تیز من، نیشخند بزنه و تنم رو به خودش نزدیک‌تر بکشه:
"هنوز هم که داری اخم میکنی... میدونی چیه؟ برعکسِ تو، بقیه‌ی منتخبین واقعا تا جایی که تونستند از این موقعیت استفاده کردند. حتی یکی از اونها ازم خواست که برای عکس، ببوسمش!"

صبر کن ببینم... اون الان می‌خواست با اینطور حرف زدنش، حسودی کردن من رو ببینه؟!

یک ابروم رو بالا فرستادم و با گرفتن پارچه‌ی کراوات طلایی رنگش بین انگشت‌هام، پرسیدم:
"اوه جدی؟ پس تو هم خوب بوسیدی‌شون؟"

the Rebellion ::..Where stories live. Discover now