- شاهزاده و شورشگر -
چشمهای وحشتزده و بیخبرِ شاهزاده همین الانش هم میتونست هر چیزی که از انسانیتم باقی مونده بود رو توی گردابی از عذاب وجدان غرق کنه... ولی انگار فقط همینقدر براش کافی نبود.
چرا که لحظهی بعد با کشیدن بدنش بین من و جیهوپ و سپر کردن تن نیمهبرهنهش، باعث شد حتی بیشتر از قبل توی سرم از خودم متنفر بشم.جیهوپ کسی بود که اولین نفر توی جمع سهنفرهی ما دستهای خالی و بدون هیچ اسلحهی گرم یا سردش رو بالا گرفت و لب باز کرد:
"آروم... آروم! کسی قرار نیست آسیب ببینه!"ولی البته که شاهزادهی من نمیخواست به همین راحتی گاردش رو پایین بیاره و حرفِ یک غریبهی دیوونه رو که سر و کلهش از بالکن اتاقم پیدا شده و خلوتِ دو نفرهمون رو به هم زده بود باور کنه...
پس لحظهی بعد نیم نگاهی به زنگ هشدار و احضار نگهبان ها روی دیوار اتاقم انداخت... ولی درست وقتی که شاید فقط چند ثانیه مونده بود تا اون هر نقشهای که توی سرش داشت رو اجرا کنه، مردِ شورشی این بار کمی گستاخ تر به حرف اومد:
"اوه احمق نباش شازده! تو که نمیخوای درحالی که نیمهبرهنه وسط اتاق این دختر بیچاره ایستادی، با احضار کردن تمام نگهبانهات، کل مقاماتی که الان توی جشن حاضرند و شاید حتی کادر فیلمبرداریِ دربار رو به اینجا بیاری و آبرو و آیندهش رو توی تمام ایلیا از بین ببری! میخوای؟"
لعنت بهش... اون دقیقا دست روی نقطه ضعف تهیونگ گذاشته بود.
البته که اون هیچوقت نمیخواست هیچکدوم از منتخبین شانسِ زندگی خارج از دربار و پس از رقابت انتخابشون رو با چند تا اشتباه یا یک حرکت کوچیک از دست بدند.پس فقط دندونهاش رو با حرص روی همدیگه فشرد و درحالی که هنوز هم حاضر نمیشد از جلوی من کنار بره، متقابلا به حرف اومد:
"چی میخوای؟"و جیهوپ در جواب همونطور با دستهای بالا نگهداشته شده به نشانهی صلح، ابرو بالا انداخت:
"همون چیزی که همیشه میخواستیم. ما همیشه فقط میخواستیم باهاتون حرف بزنیم، عالیجناب!"اخم ابروهای شاهزاده در جواب بیشتر رنگ گرفت:
"اینجوری میخوای حرف بزنی؟ با بالا اومدن از بالکن اتاق یکی از منتخبین؟ شَرَفِت کجا رفته؟"و جیهوپ به امید اینکه شاهزاده رو آرومتر کنه، یک قدم عقبتر رفت:
"با توجه به رفتار بیش از حد محافظهکارانه ی شاه و ملکه، امیدوار بودم درک کنید که چرا باید توی همچین شرایطی ملاقات میکردیم. ولی با این وجود من باز هم بابت این وضعیت متأسفم."حالا کلمات نرم و منطقی جیهوپ کار خودش رو کرده بود و شاهزاده درحالی که آروم آروم تهاجم بدنش رو کنار میگذاشت و دوباره به همون رفتار سلطنتیِ همیشگیش برمیگشت، فقط کمی از جلوم کنار رفت تا مستقیماً بهم اشاره بزنه:
"از من عذرخواهی نکن... از بانو عذرخواهی کن!"
YOU ARE READING
the Rebellion ::..
Fanfiction《 شورش 》 فصل دوم فیکشنِ "شاهدخت" برای جونگکوک، همه چیز فقط از نیازمندی و بیچارگی خودش و خانوادهش شروع شده بود... اما کسی چه میدونه؟ شاید اگه از همون اول میدونست قراره از وسطِ بزرگترین خیانت های سلطنتی و براندازهای بیرحمانه ی سیاست سر در بیاره، هم...