𝕻𝖆𝖗𝖙11

207 27 53
                                    

|
+بچ.. این حرکاتت که جلو چشمم کاممو قورت میدی و باقیشو لیس میزنی.. عاح.. باعث میشی بازم سیخ کنم.. حالا نوبت توعه.. بخواب رو تخت هرزه کوچولو!!

جونگکوک پوزخندی زد و عقب رفت و خوابید رو تخت. تهیونگ هم خودشو بالاتر کشید شروع کرد ب گذاشتن مارک های دردناک روی گردن کوک.دندوناشو رو گردنش می‌کشید و سانت ب سانت گردنش رو گاز می‌گرفت و مک های دردناک اما درواقع لذت بخش میزد.زبون داغش رو روی شاهرگ گردنش ک نبض میزد فشرد و همونجا و مکید،و جونگکوک یه دستش پشت گردن تهیونگ بود و اونو ب خودش می‌فشرد و با اون دستش کمر تهیونگ رو چنگ میزد.

_ت.. ته.. اههه

صداش کرد چون بیطاقت شده بود و اما تهیونگ کسی نبود ک به این زودی چیزی ک کوک میخواد رو بهش بده.. میخواست التماس کردن کوک رو بشنوه.. خب چیه؟اینم یه نوع کینکش بود..

زبونش رو از گردن تا قفسه سینه کوک میکشید و همونجا هایی ک خیس کرده بود رو گاز می‌گرفت و میمکید..

سرشو بلند کرد و به کوک نگاه کرد.. صورتش از شهوت سرخ شده بود و نفس نفس میزد..بوسه ای ب لب کوک زد و شلوار و باکسر جونگکوک رو درآورد..

کوک یلحظه خجالت کشید ولی تا خواست اعتراض بکنه رینگ دور عضوش باز شد و گرمای خیسی رو دور دیکش حس کرد..

_اهه.. فاکک.. شتت

تهیونگ کجخندی زد و سر زبونشو ب کلاهک عضو جونگکوک فشرد،همونجا دورانی زبونشو چرخوند و نصف بیشتر عضوش رو وارد گرمای دهنش کرد..

_فاکینگ شت.. اههه.. ته.. من.. من دارم می.. میام

+هوم...بیا بیبی.. برای من بیا

گفت و مقدار بیشتری از دیکش وارد دهنش کرد و همون لحظه مایع گرمی راه گلوشو پر کرد..
کام شدن جونگکوک هنوز نصفه بود ک تهیونگ دیکش از دهنش درآورد و گرفت سمت گردن و قفسه سینه خودش..

_فاک.. ته.. چیکار میکنی.. خودتو.. اهه.. کثیف کردی.

+اومم... بیبیم خوشمزست.. اشکالی نداره بیب خودت تمیزش میکنی.

بالا رفت و گردن و قفسه سینش رو تو دید جونگکوک گذاشت..

+لیسش بزن!

_چرا باید کام خودمو لیس بزنم؟

+چون من میگم..

_گفتم ک نمی-

+هرکار گفتم رو بکن نزار تو اولین بارت باهات خشن باشم.

جونگکوک وزنشو رو ارنجاش انداخت و خودشو بالا کشید.. زبونشو رو سینه های عضله ای تهیونگ کشید، بالاتر رفت و گردنش رو هم لیس زد.. وقتی دید تمیز شده سیلک گلوی تهیونگ رو گاز گرفت ک تهیونگ هیسی کشید..

+مثل اینکه خودت کرم داری بیبی!

صورتش رو رو به روی صورت جونگکوک قرار داد و چندثانیه کوتاه چشم تو چشم شدن..
تهیونگ با خودش فکر می‌کرد چجور خدا کهکشان رو تو چشمای جونگکوک نقاشی کرده و جونگکوک هم به این فکر می‌کرد که چطور خدا اقیانوس رو تو چشمای آبی تهیونگ نقاشی کرده.. جونگکوک ب فکرش لبخندی زد، خودشم نفهمید چطور شد که یهو تهیونگ ب لباش حمله کرد و گازشون گرفت.. پاره شدن لبش رو حس کرد.. میسوخت.. ناخناشو تو بازو های تهیونگ فرو کرد و سعی کرد اینجور از دردش کم کنه..

_𝐏𝐥𝐚𝐲𝐢𝐧𝐠 𝐰𝐢𝐭𝐡 𝐟𝐢𝐫𝐞_Onde histórias criam vida. Descubra agora