𝕻𝖆𝖗𝖙2

226 37 16
                                    


بعد از رسوندن جیمین به آپارتمانش و تحویل دادنش به اون وو یعنی هم خونه ای جیمین تصمیم گرفت تا آپارتمان خودش ک چند تا کوچه پایین تر بود پیاده بره تا از این سرگیجه ای ک بخاطر وودکا بود کم تر بشه، ماشینش رو تو پارکینگ آپارتمان جیمین پارک کرد و پیاده راه افتاد..

از کوچه ای که قبل آپارتمانش بود درحال عبور بود که صدای زوزه توله صگی توجهشو جلب کرد..
سمت صدا رفت ک دید بغل سطل آشغالی که انتهای کوچه فرعی بود افتاده و دمش زیر یه سنگ گیر کرده بود..

_"آیگو آیگو.. کوچولو الان کمکت میکنم.. حتمن خیلی درد میکنه.. "

سنگ نسبتا بزرگ رو آروم برداشت و خواست توله صگو تو بغلش بگیره ک اون توله کوچولو سریع گارد حمله گرفت..

کوک خنده ی تو گلویی کرد و دستشو سمت سر توله صگ برد و آروم سرشو ناز کرد.

_" توله کوچولو من نمیخوام اذیتت کنم.. آیگو چقد نازی تو.. "

مشغول نوازش توله صگ شد و وقتی دید اون توله دیگ ازش نمیترسه خواست سمت خونش برگرده..

هنوز دوقدم برنداشته بود که اون توله کوچولو دوید جولوی پای کوک و دم زخمیشو براش تکون داد و  زبونشو هم برای کیوت نشون دادن خودش بیرون آورد و تکون داد..

_" به ابهتت نمیخوره انقد کیوت باشی توله.. میخوای همرام بیای؟؟"

توله صگ ک انگار متوجه حرف کوک شده بود دمش رو با سرعت بیشتری تکون داد و کوک اون صگ تو بغلش گرفت و شروع ب حرکت کرد، اما..

از اونجایی ک حالت مستی داشت و سرگیجه هم داشت و تا حالا پیاده این مسیر فرعی رو طی نکرده بود تو اون کوچه فرعی گم شده بود...

همینجور ک با خودش کلنجار میرفت از کدوم کوچه بره توله کوچولوش از بغلش بیرون پرید و شروع ب دویدن سمت کوچه ته خیابون کرد..

کوک هم بی دلیل پشت سر اون توله شروع ب حرکت کرد..
همین ک وارد کوچه تاریک شد متوجه چند تا کامیون و یه دسته آدم  غول پیکر شد..

انگار ک اون توله از چیزی ترسیده باشه و احساس خطر کرده باشه سریع برگشت سمت کوک و خودشو ب پای کوک مالید..

پسر سریع توله صگ رو بغل کرد و خودشو پشت دیوار خرابه قایم کرد تا ببینه اون آدما مشغول چکاری بودن..

متوجه شد اونها دارن کارتن کارتن چیزی رو وارد یه زیرزمین ک انگار یه انبار بود میکنن..

یکی از اون مردا داشت  کارتن رو از کامیون بلند می‌کرد ک از دستش افتاد و وسایل تو کارتن پخش زمین شد..

کوک با دیدن محموله های تو کارتن دهنش از تعجب باز شد..

_"ودف.. اسلحهه؟"

انگار ک چیز جالبی دیده سریع گوشیش رو درآورد و مشغول فیلمبرداری شد..

چند دقیقه گذشته بود ک بیصدا مشغول فیلمبرداری بود ک از شانس بدش گوشیش زنگ خورد..

_𝐏𝐥𝐚𝐲𝐢𝐧𝐠 𝐰𝐢𝐭𝐡 𝐟𝐢𝐫𝐞_Место, где живут истории. Откройте их для себя