بعد از رسوندن جیمین به آپارتمانش و تحویل دادنش به اون وو یعنی هم خونه ای جیمین تصمیم گرفت تا آپارتمان خودش ک چند تا کوچه پایین تر بود پیاده بره تا از این سرگیجه ای ک بخاطر وودکا بود کم تر بشه، ماشینش رو تو پارکینگ آپارتمان جیمین پارک کرد و پیاده راه افتاد..از کوچه ای که قبل آپارتمانش بود درحال عبور بود که صدای زوزه توله صگی توجهشو جلب کرد..
سمت صدا رفت ک دید بغل سطل آشغالی که انتهای کوچه فرعی بود افتاده و دمش زیر یه سنگ گیر کرده بود.._"آیگو آیگو.. کوچولو الان کمکت میکنم.. حتمن خیلی درد میکنه.. "
سنگ نسبتا بزرگ رو آروم برداشت و خواست توله صگو تو بغلش بگیره ک اون توله کوچولو سریع گارد حمله گرفت..
کوک خنده ی تو گلویی کرد و دستشو سمت سر توله صگ برد و آروم سرشو ناز کرد.
_" توله کوچولو من نمیخوام اذیتت کنم.. آیگو چقد نازی تو.. "
مشغول نوازش توله صگ شد و وقتی دید اون توله دیگ ازش نمیترسه خواست سمت خونش برگرده..
هنوز دوقدم برنداشته بود که اون توله کوچولو دوید جولوی پای کوک و دم زخمیشو براش تکون داد و زبونشو هم برای کیوت نشون دادن خودش بیرون آورد و تکون داد..
_" به ابهتت نمیخوره انقد کیوت باشی توله.. میخوای همرام بیای؟؟"
توله صگ ک انگار متوجه حرف کوک شده بود دمش رو با سرعت بیشتری تکون داد و کوک اون صگ تو بغلش گرفت و شروع ب حرکت کرد، اما..
از اونجایی ک حالت مستی داشت و سرگیجه هم داشت و تا حالا پیاده این مسیر فرعی رو طی نکرده بود تو اون کوچه فرعی گم شده بود...
همینجور ک با خودش کلنجار میرفت از کدوم کوچه بره توله کوچولوش از بغلش بیرون پرید و شروع ب دویدن سمت کوچه ته خیابون کرد..
کوک هم بی دلیل پشت سر اون توله شروع ب حرکت کرد..
همین ک وارد کوچه تاریک شد متوجه چند تا کامیون و یه دسته آدم غول پیکر شد..انگار ک اون توله از چیزی ترسیده باشه و احساس خطر کرده باشه سریع برگشت سمت کوک و خودشو ب پای کوک مالید..
پسر سریع توله صگ رو بغل کرد و خودشو پشت دیوار خرابه قایم کرد تا ببینه اون آدما مشغول چکاری بودن..
متوجه شد اونها دارن کارتن کارتن چیزی رو وارد یه زیرزمین ک انگار یه انبار بود میکنن..
یکی از اون مردا داشت کارتن رو از کامیون بلند میکرد ک از دستش افتاد و وسایل تو کارتن پخش زمین شد..
کوک با دیدن محموله های تو کارتن دهنش از تعجب باز شد..
_"ودف.. اسلحهه؟"
انگار ک چیز جالبی دیده سریع گوشیش رو درآورد و مشغول فیلمبرداری شد..
چند دقیقه گذشته بود ک بیصدا مشغول فیلمبرداری بود ک از شانس بدش گوشیش زنگ خورد..
ВЫ ЧИТАЕТЕ
_𝐏𝐥𝐚𝐲𝐢𝐧𝐠 𝐰𝐢𝐭𝐡 𝐟𝐢𝐫𝐞_
Фанфик_نزدیک شدنت به من عاقبت خوبی نداره جئون +از بچگی عاشق بازی کردن با آتیشم کیم =جونگکوک بوکسوری که تو دید مردم یک پسر مغروره ولی در اصل یه پسر شیطون و بازیگوش و احساسیه.. یکشب موقع برگشت به خونه متوجه چند تا کامیون و آدم های مشکوکی میشه و فیلمبرداری...