𝕻𝖆𝖗𝖙18

229 31 44
                                    

جیمین رو مبل رو به روی نامجون نشسته بود،دکتر لی درحال معاینه جین بود و از اونا خواسته بود تا فضای اتاق رو خالی کنند."نامجون هیونگ بهم گفتی تو ماشین برات تعریف میکنم اما نکردی الان تعریف کن، من دارم از کنجکاوی دیوونه میشم"
نامجون سیگارش رو بیرون آورد و روشن کرد، بعد از اولین پُکی که به سیگارش زد به جیمین نگاه کرد "چیزی از باند مافیاییِ الماس سیاه میدونی؟"
در حدی این باند مافیایی خطرناک و ترسناک بود که همه میشناختن و جیمین حتی با شنیدن اسمش هم بدنش یخ زد" آ.. آره میشناسم"

نامجون پک دیگه ای به سیگارش زد"کیم ویکتور هم میشناسی؟" جیمین سرشو به نشونه تایید بالا پایین کرد" میشناسم، رئیس باند الماس سیاه"نامجون "خوبه" ای گفت و ایندفعه با حالت جدی تری به جیمین نگاه کرد "ببین بعد از شنیدن حرفام نباید جبهه بگیری و سر و صدا بکنیا"پسر کوچيکتر بازم سرشو تکون داد"قول میدم"نامجون سیگارش رو خاموش کرد و تو جاسیگاری انداخت"کیم ویکتور همون کیم تهیونگه، آر اِم یا همون برادر کیم ویکتور هم منم، آگوست دی رو فک کنم دیده باشی چون اکثرا همراه تهیونگه اسمش یونگیه، جی رو ندیدی چون اکثر اوقات تو انباره و اسمش جیهوپه، این از معرفی و اینکه نیاز نیست بگم شغلمون چیه چون خودت میدونی.. الان جواب سوالات رو گرفتی؟ "

جیمین تو شک عمیقی فرو رفته بود یجورایی مث پنیک، نمیتونست به گوشاش اعتماد کنه. یعنی جونگکوک الان پیش سمی ترین مار آسیا بود؟
سمی ترین مار آسیا یکی از لقب هایی بود که مردم به تهیونگ داده بودن..

جیمین در حدی تو شک بود ک متوجه دکتری که نامجون رو صدا کرد و پسر بزرگتر سمت اتاق رفت نشد..
وقتی ب خودش اومد که زنگ در خونه به صدا در اومد و متوجه شد نامجون نیست، پس خودش رفت در رو باز کنه.
وقتی درو باز کرد تو شک بعدی فرو رفت"تو.. تو... یعنی ش.. شما"
جیهوپ که پشت سر یونگی وایستاده بود یونگی رو کنار زد و اومد جلوی جیمین و لبخند جذابی زد "چه جوجه رنگی کیوتی، سلام اسم من جیهوپه، اسم تو چیه؟ " شوگا چشماشو تو کاسه چرخوند شونه ای به جیهوپ زد و رفت داخل خونه "هی جیهوپ الان وقت لاس زدن نیست، اسمش هم جیمینه ولش کن"

جیمین نمیتونست زبونش رو تکون بده آخه محض رضای مسیح الان دوتا از خطرناکترین مافیا های آسیا جلوش بودن، از جلوی در کنار رفت و جیهوپ بعد از چشمکی که به جیمین زد وارد خونه شد.
پسر کوچیکتر سمت اتاق نامجین رفت" نامجون هیونگ.. م.. من دیگه میرم "
نامجون همونجور ک دست جین رو گرفته بود برگشت سمت جیمین"کجا میخوای بری اینموقع شب. همینجا بمون جونگکوک هم که نیست"
جیمین با یاد آوری جونگکوک ترسش بیشتر شد "و.. وای هیونگ جونگکوک الان پیش اونه.. ت تهیونگ خیلی عصبانی بود اگه.. اگه به جونگکوک آسیبی بزنه چی.. پاشو بریم پیشش"
نامجون لبخندی زد و به سمت جیمین رفت و موهاشو بهم ریخت" لازم نیست نگرانش باشی، تهیونگ هیچوقت، تاکید می‌کنم هیچوقت قرار نیست به جونگکوک آسیبی بزنه"

_𝐏𝐥𝐚𝐲𝐢𝐧𝐠 𝐰𝐢𝐭𝐡 𝐟𝐢𝐫𝐞_Donde viven las historias. Descúbrelo ahora