𝕻𝖆𝖗𝖙3

223 33 25
                                    


*فلش بک*

پشت میز کارش نشسته بود و اسکاچش رو می‌نوشید که تقه ای ب در اتاقش خورد..

+بیا تو..

چند ثانیه بعد در باز شد و یوجین بالادست بادیگارد ها وارد شد و تعظیم کرد..

=رئیس راستش یه اتفاقی افتاده..

+می‌شنوم.. بگو دیگه..

=دیشب موقع انتقال اسلحه ها به انبار ینفر مارو دید و ما سعی کردیم بگیریمش ولی اون خیلی زرنگ بود بین جمعیت خودش رو گم و گور کرد..

+خب زیاد مهم نیست.. انبار رو عوض کنید..

=راستش منم فک نمی‌کردم مشکل مهمی باشه ولی تا اینکه امروز صبح این فیلما به دستم رسید..

جلو رفت و آیپدش رو سمت تهیونگ گرفت..

چشمای تهیونگ با دیدن اون فیلم از عصبانیت رو به سرخی میرفت..

+هرکس دیشب مسئول انتقال اسلحه ها بوده رو بیار اتاقم.. سریع!!!

=چشم قربان..

دستاشو گذاشت رو چشماش و ماساژ میداد..
این اصلن خوب نبود..
یک دقیقه نگذشته بود که 16تا از آدماش همراه یوجین اومدن تو اتاقش..

=قربان دیشب اینا مسئول انتقال بودن..

دستاشو محکم رو میز کوبید و با صدای بلندی  ک لرز ب تن همه انداخت غرید..

+اونو برام پیداااااش کنید...
تا شب نشده باید برام بیاریدشش وگرنه مجبورتون میکنم خودتون سرخودتون رو قطع کنید..

شیشه اسکاچش رو سمت آدماش پرت کرد ک با صدای گوشخراشی شکست و با عصبانیت از اتاق کارش بیرون رفت...

+هرجا باشی پیدات میکنم و آتیشت میزنم تا بفهمی بازی کردن با آتیش یعنی چ...

+یوجیننن

=ب.. بله قربان؟

+وقتی پیداش کردید ببریدش همون انبار..

_-_-_-_-_-_-_

~کوکککککک پاشووووووو

اونوو ک واکنشی از جونگکوکی ک خواب بود ندید باز داد زد

~با توووواممممممم پاشووووو

_اَه هیونگگگگ چیههههه؟
با گیجی رو تخت نشست و چشماشو مالید...

~آیگو آیگو جونگکوکی زشتمو نگا چقد کیوتهههه.. پسر نمیتونم باور کنم بوکسور معروف باشی.. آخه کیو میخوای با سیکس پکات و تتو هات گول بزنی؟
هیچجوره نمیتونی کیوتیت رو بپوشونی

_هیونگ یا میگی برای چی بیدارم کردی یا با دوتا مشت بهت میگم بوکسورم یا ن؟

~اها خوب شد یادم انداختی واسه چی بیدارت کردم آخه وقتی موهای شلختت و لبای آویزون کیوتیت رو دیدم فراموش کردم..

_𝐏𝐥𝐚𝐲𝐢𝐧𝐠 𝐰𝐢𝐭𝐡 𝐟𝐢𝐫𝐞_Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora