*فلش بک*پشت میز کارش نشسته بود و اسکاچش رو مینوشید که تقه ای ب در اتاقش خورد..
+بیا تو..
چند ثانیه بعد در باز شد و یوجین بالادست بادیگارد ها وارد شد و تعظیم کرد..
=رئیس راستش یه اتفاقی افتاده..
+میشنوم.. بگو دیگه..
=دیشب موقع انتقال اسلحه ها به انبار ینفر مارو دید و ما سعی کردیم بگیریمش ولی اون خیلی زرنگ بود بین جمعیت خودش رو گم و گور کرد..
+خب زیاد مهم نیست.. انبار رو عوض کنید..
=راستش منم فک نمیکردم مشکل مهمی باشه ولی تا اینکه امروز صبح این فیلما به دستم رسید..
جلو رفت و آیپدش رو سمت تهیونگ گرفت..
چشمای تهیونگ با دیدن اون فیلم از عصبانیت رو به سرخی میرفت..
+هرکس دیشب مسئول انتقال اسلحه ها بوده رو بیار اتاقم.. سریع!!!
=چشم قربان..
دستاشو گذاشت رو چشماش و ماساژ میداد..
این اصلن خوب نبود..
یک دقیقه نگذشته بود که 16تا از آدماش همراه یوجین اومدن تو اتاقش..=قربان دیشب اینا مسئول انتقال بودن..
دستاشو محکم رو میز کوبید و با صدای بلندی ک لرز ب تن همه انداخت غرید..
+اونو برام پیداااااش کنید...
تا شب نشده باید برام بیاریدشش وگرنه مجبورتون میکنم خودتون سرخودتون رو قطع کنید..شیشه اسکاچش رو سمت آدماش پرت کرد ک با صدای گوشخراشی شکست و با عصبانیت از اتاق کارش بیرون رفت...
+هرجا باشی پیدات میکنم و آتیشت میزنم تا بفهمی بازی کردن با آتیش یعنی چ...
+یوجیننن
=ب.. بله قربان؟
+وقتی پیداش کردید ببریدش همون انبار..
_-_-_-_-_-_-_
~کوکککککک پاشووووووو
اونوو ک واکنشی از جونگکوکی ک خواب بود ندید باز داد زد
~با توووواممممممم پاشووووو
_اَه هیونگگگگ چیههههه؟
با گیجی رو تخت نشست و چشماشو مالید...~آیگو آیگو جونگکوکی زشتمو نگا چقد کیوتهههه.. پسر نمیتونم باور کنم بوکسور معروف باشی.. آخه کیو میخوای با سیکس پکات و تتو هات گول بزنی؟
هیچجوره نمیتونی کیوتیت رو بپوشونی_هیونگ یا میگی برای چی بیدارم کردی یا با دوتا مشت بهت میگم بوکسورم یا ن؟
~اها خوب شد یادم انداختی واسه چی بیدارت کردم آخه وقتی موهای شلختت و لبای آویزون کیوتیت رو دیدم فراموش کردم..
STAI LEGGENDO
_𝐏𝐥𝐚𝐲𝐢𝐧𝐠 𝐰𝐢𝐭𝐡 𝐟𝐢𝐫𝐞_
Fanfiction_نزدیک شدنت به من عاقبت خوبی نداره جئون +از بچگی عاشق بازی کردن با آتیشم کیم =جونگکوک بوکسوری که تو دید مردم یک پسر مغروره ولی در اصل یه پسر شیطون و بازیگوش و احساسیه.. یکشب موقع برگشت به خونه متوجه چند تا کامیون و آدم های مشکوکی میشه و فیلمبرداری...