Part24

138 28 10
                                    

نگهبان کنار در وقتی چهره عصبی‌اش رو دید بدون اینکه مثل همیشه سر به سرش بذاره در حیاط رو باز کرد و کناری ایستاد. هیونجین سری براش تکون داد و وارد خیابون شد، چند متر که دور تر شد یقه پیراهنش رو شل تر کرد و کت مشکی توی تنش رو بیرون اورد. ز یقه، بین انگشت هاش گرفتش و تند تر قدم برداشت اما با صدای آشنایی از پشت سرش سرعتش کند و در نهایت ایستاد

"کجا میری با این عجله؟"

چشم هاش رو بهم فشار داد و به عقب برنگشت. آخرین کسی که توی این دنیا حوصله اش رو داشت، سو چانگبین بود و بس! ثانیه ای بعد ماشینی کنارش توقف کرد و به مردی که از پنجره به سمتش خم شده بود نگاه کرد، هیچ سعی ای برای اینکه اروم باشه نکرد!

"باید به شما جواب پس بدم؟"

بدون اینکه منتظر جوابی بمونه دوباره حرکتش رو از سر گرفت اما ماشین هم همراه با قدم هاش جلو میومد

"جواب پس ندی می‌خوای چیکار کنی؟ تا اخر دنیا راه بری و من پشت سرت بیام؟"

هیونجین همچنان جوابی نمیداد و در حالی که انگار چیزی نمیشنوه سعی میکرد تند تر راه بره.

چانگبین دوباره لب زد

"هوی! با توام!!"

ناگهان پسر کوچک تر، از از جا در رفت و دست هاشو محکم روی لبه پنجره کوبید و با چشم های خونی داد زد

"این چه طرز حرف زدنه استاد سئو!! فکر کردی هنوز همون کاراگاه پلیس لوده و بیخیالی که میتونی از سِمَتت استفاده کنی و هرجور دلت میخواد رفتار کنی؟؟ دست از سرم بردار وگرنه تمام احترامی که این چند سال نگهش داشتم رو یک جا سرت خالی میکنم!!"

برای چند ثانیه ای هردو در سکوت به همدیگه خیره شدند و ناگهان چانگبین در رو باز کرد و فشاری بهش داد و هیونجین تقریبا چند قدمی به عقب پرت شد، مرد با ضرب از ماشین پیاده شد و مچ دستش رو گرفت و پسر رو که شوکه شده بود به راحتی و بدون مقاومت به سمت دیگه ماشین کشوند و غرید

"سوار شد ببینم میخوای چه غلطی بکنی!!'

لحظه اخری که داشت به زور توی ماشین مینشوندش، پسرک دستش رو کشید

"ولم کن! غلط رو تو میکنی!! دستتو بکش سو چانگبین!"

مرد جری تر شد و محکم توی ماشین هلش داد و وقتی در رو میبست متوجه "اخ" گفتن پسرک نشد، نمیدونست دستش به کجا خورد اما داشت خونریزی میکرد. مرد فورا پشت رول نشست و ثانیه ای بعد ماشین از جاش کنده شد.

انقدر تند رانندگی می کرد و سرعتش زیاد بود که هر دو برای ده دقیقا هیچی نمی گفتند اما خشم هردو لحظه به لحظه با یادآوری سال های گذشته و اتفاق چند دقیقه پیش بیشتر میشد! بالاخره ماشین رو توی گردنه ای و بالاتر از سطح شهر نگه داشت و پیاده شد و در رو محکم بهم کوبید، قبل از اینکه خودش بیاد و هیونجین رو از ماشین پایین بکشه، پسرک پیاده شد و مقابلش ایستاد.

'The Blot,Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin