part23

144 31 2
                                    

صدای فشار اب دوش حموم به گوش میرسید و نگاه فلیکس به دیوار شیشه ای بخار گرفته حموم خشک شده بود. تیشرت شیری رنگ و باکسر مشکی ای تنش بود و هودی و شلوار جینی که از قبل پوشیده بود حالا روی کاناپه توی اتاق بود. تماس پوست پاهاش با نرمی ملحفه زیر تنش احساس خوبی رو به خون توی رگ هاش تزریق میکرد و ریلکس تر میشد، چشم هاش تازه داشتند خستگی رو به یاد می آوردند و هرچقدر مغزش دستور میداد دراز بکشه، حریف بدنش نمیشد و همچنان زیر پتو نشسته بود و به حمام زل زده بود.

دمای اتاق انقدر خوب و دلچسب بود که وقتی در حمام باز شد و مرد با حوله ای که دور کمرش بود و موهاش رو خشک میکرد خارج شد، هوشیاریش بالاتر اومد و لحظه ای حس کرد که تمام این چند دقیقه رو همونطور نشسته، خوابش برده. مرد لبخندی به چهره معصومش زد و به پاهاش که زیر پتو جفت شده بودن نگاهی انداخت

"چرا نشستی؟"

پسر دستش رو روی رون لختش کشید و لب زد

"منتظر تو بودم"

چان لبخند دیگه ای زد اما اینبار متفاوت.

حوله توی دستش رو روی پاتختی انداخت و بهش نزدیک تر شد و بالای سرش ایستاد، دستش رو به سمت صورتش و موهای طلاییش برد و پسر ناخواسته چشم هاش رو بست و صورتش رو نزدیک تر کرد. دست گرم چان نوازشش کرد

میدونی چی تورو از همه متفاوت تر و جذاب تر میکنه؟"

"هوم؟"

با گیجی صدایی از ته گلوی پسرک خارج شد.

" اینکه از گفتن و نشون دادن احساساتت خجالت نمیکشی و با خودت نمیگی "ممکنه غرورم بشکنه یا خودمو کوچیک میکنم"

موطلایی لبخندی زد و چشم های خمار از لذتش رو باز کرد، بوی دست های چان داشت هوش از سرش میبرد

"اینکه این تفاوت ها رو متوجه میشی و به چشمت میاد هم برای من جذاب و قشنگه"

مرد خم شد و روی موهاش رو بوسید و به سمت کمدش رفت. حوله رو از دور تنش بار کرد و مشغول گشتن دنبال لباس مورد نظرش شد و فلیکس نتونست چشم از قامتش برداره، بدن فوق العاده بی نقصی داشت، تتوی پشت کمرش زیادی هات بود و دلش میخواست با لب هاش پوستش رو لمس کنه.

چان شلوارک مشکی ای پوشید و به سمت تخت برگشت، با ریموت کنار تخت روشنایی اتاق رو به کمترین حد ممکن رسوند و روی تخت نشست و پاهاش رو زیر پتو برد. همزمان با دراز کشیدنش فلیکس هم دراز کشید و حالا فاصله اشون به اندازه یک دست بود.

چان بلافاصله دست هاش رو باز کرد

"بیا اینجا"

پسر اطاعت کرد و به بدن لخت و گرمش چسبید و دست های چان محکم به دورش حلقه شدند. نمیتونست تند شدن نفس هاش رو کنترل کنه، هنوز یک دقیقه هم نمیشد که اینطوری بهش میچسبید و داشت روانی میشد. مرد که انگار متوجه خواسته اش شده بود صورتش رو جلو تر برد و لب های نیازمند پسرک رو توی دهانش کشید. دست فلیکس روی گونه چان نشست و نفس بلندی کشیدو وقتی پاهاش رو بی اختیار دور پاهای عضلاتی مرد حلقه کرد، زبون چان از بین لب هاش جلوتر رفت و تمام دهانش رو مزه کرد.

'The Blot,Onde histórias criam vida. Descubra agora