Part13

137 37 3
                                    

صدای پچ پچی از سمت اخر راهرو تمام گوشش رو پر کرده بود، سرمایی که از پشتش جریان داشت و توی تاریکی، تنش رو بغل کرده بود باعث میشد تا قدم های بعدیش رو با اکراه برداره، صدای سوجین بود. دلش براش تنگ شده بود، برای اروم حرف زدن هاش، یاد وقتی میفتاد که شب ها آروم توی گوشش قصه میخوند تا خوابش ببره. سر انگشت هاش رو بیشتر به دیوار کنارش فشرد و بالاخره به در اتاق رسید.

باد سرد بیشتری بهش هجوم آورد و نمیدونست چرا از چیزی که هنوز ندیده وحشت زده شده. فشار بیشتری به در سفید رنگ وارد کرد و با دیدن اون چشم های به خون نشسته و صورتی که مثل گچ سفید بود لرزی توی تنش افتاد، صدای پچ پچش بلند تر به گوش می‌رسید

"فلیکس فلیکس فلیکس فلیکس کمک کمک کمک کمکم کن کمکم کن...."

داشت سعی میکرد طناب سیاه رنگ و کلفت دور گردنش رو با دست های زخمیش شل تر کنه، لباس ساده سفیدش پاره پاره شده بود. ناگهان تن نحیفش به سرعت به سمت پنجره باز کشیده شد و صدای جیغ کر کننده اش حین سقوطش، با داد فلیکس و دردی که توی قفسه اش پیچید، یکی شد.

چشم های خیس و ملتهبش رو باز کرد و فقط صورت ترسیده جیسونگ توی تاریکی بالای سرش بود.

"فلیکس! خوبی؟"

سعی کرد بلند شه، دوستش زودتر به کمکش اومد و با گذاشتن دستی پشت کمر خیس از عرقش بلندش کرد، لیوان آبی که خود فلیکس قبل از خواب کنار تخت گذاشته بود رو برداشت و به دستش داد

"سوجین..."

"اول یکم اب بخور"

مو طلایی لیوان اب رو به لبهاش نزدیک کرد و کمی نوشید، از تلخی دهانش صورتش جمع شد و قبل از اینکه دستاش از اون هم بی حس تر بشن جیسونگ لیوان رو ازش گرفت و دوباره سرجاش روی میز برگردوند

"قرصتو خوردی؟"

پرسید و انگشت های شصت هردو دستش رو روی گونه های خیسش کشید و موهای کوتاهش رو پشت گوشش برد، فلیکس سرش رو به معنای مثبت بالا پایین کرد و بزاقش رو قورت داد، اینبار تلخی کمتری حس شد

"تا حالا خواب مردنش رو ندیده بودم... جلوي...چشم هام...افتاد "

با فشار ارومی که به پشت گردنش وارد شد سرش رو روی شونه دوستش گذاشت و پلک هاش رو بست.

"هیشش...

میخوای صبح بریم سانا رو برداریم بریم گردش؟ مطمئنم اون بچه حالتو خیلی بهتر میکنه"

فلیکس فورا نالید و باعث خنده جی شد.

"شبیه چانه..."

"چان به باسنم فلیکس! شبیه نونا سوجینه! حس میکنم نونا در قالب یه دختربچه، باز خودشو بهمون هدیه داده."

"چرا فقط شبیه سوجین نشده؟ اون عوضی تو همه چی یه دستی داره یه ردی داره، ازش بدم میاد"

صدای ضعیفِ غر زدن پسر باعث شد محکم فشارش بده و با خنده بگه

'The Blot,Onde histórias criam vida. Descubra agora