⊶ 𝙎𝙞𝙡𝙚𝙣𝙩 𝙘𝙧𝙮 ⊷

69 16 13
                                    

چپتر ۶ :‌ گریه سکوت

اگر به شمال شهر نگاه کنی ، میتونی برق و نور های متعدد و فراوان ساختمان عظیم و بزرگ هیونگتو رو ببینی ، ساختمونی که نیمی از سایه اون زمین ناحیه یک رو پوشونده و شب ها ماه همیشه پشت به اون و روزها خورشید کنارش با فاصله کم قرار میگرفت و اون پازل به شکلی بود که انگار سئول و زمین دارای دو قمره ، تنها چیزی که با دیدنش دل هر ادمی رو برای تماشا بیشتر اون صحنه میبرد همین بود ؛‌ حالا اون بین ، هتروها یاغی هایی بودن که بدون موهبت یا بلای اسمونی مثل اون تراشه چند سانتی توی اون جامعه به سختی زندگی کردن ، تراشه ای که برای بتاها حکم اکسیژن برای زنده موندن داشت ، تراشه ای که بهت هویت و سرگذشت و وظایف تورو به عنوان یک حیوان اجتماعی دست اموز میگفت ، زندگی کردن بدون اونچه همه ادم ها دارن و ازش برخوردار هستن چالش های زیادی جلو پای کسی که توی عدم اون داشته ها هست میذاره ، مثل دزدی و دغل بازی و دروغ برای بقا ؛ اما چیزی که هیچ وقت برای هتروها حتی با کمک سوهو توی بقا و خودساخته شدنشون کافی و کامل نبود ، اطلاعات اونها از هیونگتو بود ، چون هیونگتو بعد از فرار سوهو از اونجا به کل تغییر کرده بود.

صدای اژیر بلند مثل شیون سایرن ها از بیرون اتاق حواسش رو پرت کرد ، فورا بیرون رفت و به همهمه ای که راهروهای خوابگاه رو در بر گرفته بود با بهت و شوک خیره شد.

«از همه کارمندان و ساکنین تقاضا میشه تا اطلاع ثانویه به بخش های اصلی مراجعه نکنند ، هیونگتو قرنطینه است»

سرجاش ایستاد ؛‌ قرنطینه کردن هیوگتو تنها توی سه حالت اتفاق میوفتاد ، ویروس و مریضی جدید ، وجود یک نفوذی و فرد خطرناک ، مراسمات ویژه.

اما شرایط فعلی ادم هایی که اونجا سرگردون بودن اصلا مورد اول و اخر رو نشون نمیداد و تنها جواب باقی مونده ، فراری شدن یک ادم خطرناک بود ، کسی که به هر دلیلی میتونست برای هیونگتو بد باشه که اونهارو اجبار به قرنطینه کنه ، بلندگوهای تعبیه شده در تمامی طبقات یک جمله رو پشت سر هم تکرار میکردن و چانیول پیش خودش زمزمه میکرد:«هتروها نباشن ، هتروها نباشن» که جونگده سراسیمه بهش رسيد:«چرا اینجایی ، فورا خودتو به بکهیون برسون» دوست داشت فریاد بزنه اون اخرین نگرانی اون لحظه اش هست ، وقتی تمام هیونگتو به خاطر یک فرد ناشناس قرنطینه شده که میتونه یکی از اعضای گروهش باشه ، اما در عوض با خونسردی که نشون دادنش مثل زدن رگش بود پرسید:«موضوع چیه ؟»

جونگده مردد در حالی که برای رفتن به جایی عجله داشت گفت:«یه زندانی فرار کرده»

_ جرمش چی بوده که انقدر سر و صدا راه انداخته؟

جونگده چند قدم بیشتر بهش نزدیک شد و با صدای ارومتری که انگار نخواد کسی بشنوه ادامه داد:«جرمش کثیف و ناقص بودنه ، حالا برو و به کارت برس»

┎HETERO┒حيث تعيش القصص. اكتشف الآن