‏⊶ 𝙂𝙧𝙤𝙬𝙞𝙣𝙜 𝙥𝙖𝙞𝙣 ⊷

36 7 7
                                    

چپتر ۲۳ : درد های تموم نشدنی

برای رسیدن به اونجا سفر هشت ساعته ای رو پشت سر گذاشته بود و خستگی به تمام تنش غلبه کرده بود. حال عمومی تهیونگ بهتر بود و با وجود علاقه زیادش برای دخالت توی کارها بالاخره قبول کرد مدتی کناره گیری کنه و درمانش رو پیش ببره. چانیول بهتر و بیشتر از قبل به خونه جدیدش عادت کرده بود در حالی که مسئولیت های جدیدش هر روز بیشتر از قبل میشدن اما ذهن شلوغ همون جایزه ای بود که میخواست تا کمی از فکر گذشته در بیاد ، بنابراین سعی کرد خستگی و سنگینی اون کار رو نبینه. از ماشین پیاده شد و دکمه کتش رو بست ، با نگاه به وجنات خونه عظیمی که رو به روش بود میتونست تاریخ تراژدی اون خونه رو بو بکشه. جایی که اثار سوختگی بخش غربی همچنان پیدا بود.

اون روز لعنتی با خبرهای خوبی شروع نشد. سوهو با چهار عضو انجمن تبانی کرده و اونهارو سمت خودش کشوند و موفق شده بود که تسلطی به منابع مس و کبالت و وانادیوم اونها پیدا کنه و این اتفاق قدرت اون رو به مرور بیشتر کرد. حالا افرادی رو داشت که ارتش اون رو بیشتر و قوی کرده و بخش بیشتری از دنیا رو از ان خودش کرد و همه اینها در قبال دادن نسخه ای از اوپیا بود. تراشه ای که از ابتدا همه چیز به خاطر اون شروع شد.

صدای هر قدم توی اون راهرو اکو میشد. خاک گوشه گوشه اون خونه قدیمی که با پله های زیاد و طولانیش به طبقات بعد راه داشت رسوخ کرده بود. میز قهوه ای سوخته که به خاطر غبار ، خاکستری میزد ردی از کشیده شدن انگشت چانیول روی خودش به جا گذاشت. مبلمان کهنه با پارچه های سفید پوشیده شده بودن و لوستر عظیم در حالی که قسمتی ازش به پایین متمایل بود حتی به زمین هم رسیده بود. تا به حال چنین خونه ای رو ندیده بود. معماری مناطق مسکونی سئول قوطی کبریت هایی اهنی و سرد و خفه بود که بویی از تجملات نبرده بود. بعد از گذر پله های مارپیچ به اتاقی که با دو مرد سیاه پوش محافظت میشد رسید ، با نگاهی به چهار نفری که پشت سرش ایستاده بودن دستور داد همونجا منتظر باشن. قبلا هم برای دیدن اونها به جاهای عجیب غریبی رفته بود. یکی از شروط ملاقات های اونها همین بود و شکی در امن بودن اون مکان نبود.

در باز شد و چانیول خودش رو به داخل دعوت کرد. چهره های اشنا دوازده شخصی که پشت میز نشسته بودن نمایان بود. شخصی در انتها میز نزدیک صندلی راس با غرور و وقار ایستاد:«خوش امدید ، منتظرتون بودیم»

چانیول تعظیمی کرد و دونه دونه صندلی هارو گذروند و بالاخره به انتهای میز رسید. در حالی که پشت صندلی ایستاده بود نگاهی گذرا به همه انداخت. اعضا انجمن ، با نفوذ ترین و مهمترین افرادی که توی دنیا وجود دارن ، اون اتاقی جایی نبود که موفق به زیر و رو کردن بخشی از دنیا نشه ، کار اون اتاق و اعضای اون برای جهان همین بود. سرجاش نشست ، درست در راس. به حرف های تهیونگ فکر کرد و اجازه نداد افسار عزت نفسش از دست بره.

┎HETERO┒Donde viven las historias. Descúbrelo ahora