part 11

815 89 53
                                    

ساعت مچی که به دستش بسته شده بود ساعت چهار ظهر رو نشون میداد و تهیونگ با هر بار نگاه کردن بهش با کلافگی آهی می‌کشید..
آلفای جوان بیشتر از هر چیزی از اینکه منتظر بمونه متنفر بود... در حالت عادی اگر کسی غیر از اون امگای مرموز بود همون دقایق اول برمیگشت سر کار و زندگیش.. اما موضوع فرق داشت..
جونگوک داخل اون آرایشگاه بود و هیچ ایده‌ای نداشت که چرا امگا به اونجا پا گذاشته بود..

میتونست ازش بپرسه اما توی این چند وقت که شخصیت دارک جونگوک رو کم و بیش شناخته بود می‌دونست جز پوزخند و طعنه، بهش جواب درستی نمی‌ده بنابراین تصمیم گرفته بود منتظر باشه تا پسر برگرده..

برای چندمین بار ساعت لمسی شو چک کرد و بعد دوباره آه کشید.. اینبار سرش رو روی دسته‌ی فرمون قرار داد و چشم هاش رو بست..
تمام رفتار هاش در اون لحظه نشونه از بی حوصلگی و کم صبری پسر و داد می‌زد..
با انگشت های بلندش فرمون رو ضرب گرفته بود و ناخواسته مدام پشت سر هم خمیازه می‌کشید..
چقدر گذشته بود؟ هر چقدر که گذشته بود زمان زیادی معلوم میشد.. چرا که چهارچوب استخوان های شانه‌ی آلفا شروع به درد گرفتن کرد، با این حال.. تهیونگ بی اهمیت به درد شانه هاش توی همون حالت موند..
تا وقتی که صدای برخورد چند تقه به شیشه‌ی پنجره از جا پروندش و از عالم چرت زدن بیرون کشیدش..

با گیجی و چشم های خواب آلود به سمت شیشه‌ی پنجره برگشت.. در کسری از ثانیه گوشه‌ی چشم های کشیده اش از دیدن چیزی که مقابلش قرار داشت از هم فاصله گرفت و گرد شد.
ناباور به اون ظاهر جدید پسر کوچکتر پلکی زد و در همین حال حس کرد پتک محکمی به قلبش اثابت کرد.. چرا که ضربان قلبش از گذر ثانیه های پشت سر هم، تند تر کوبید و چشماش برق خاصی رو به خودش گرفت، برقی که در عین شوکه بودن غافلگیریش رو هم از این موضوع نشون میداد..

نگاه پر از تحسین و سراسری از پایین تا بالا بهش انداخت..
چشم های کشیده‌اش ناخواسته پر از شیفتگی شد و مثل طلسم شده ها در همه جای صورت پسر به گردش در آمد..

جونگوک همون بود.. همون لب های سرخ و وسوسه انگیزی رو داشت که با صورت سفیدش در تضاد بود و ترکیب زیبایی رو به نمایش گذاشته بود، همون چشم های سیاه و براقش که مثل همیشه اون نور کم سوی درونش رو حفظ کرده بود، همه چیز مثل همیشه بود اما با یک فرق.. یک فرقی که افزایش زیباییش رو چندین برابر کرده بود و حتی ازش یه الهه‌ی قابل پرستش ساخته بود.. رنگ موهای مشکی و براقش حالا کاملا سفید استخوانی رنگ شده بود.. و به طرز مبهوت کننده‌ای چندین تار بر روی پیشونیش ریخته بود.. همین تغییر کوچک باعث شده بود ماهیچه ی تپنده‌ی سمت چپ سینه اش بی قراری بشه..
جونگوک در این ظاهر، به آلفای خون خالص وایب این رو میداد که انگار از یه کتاب فانتزی و رنگارنگ بیرون پریده باشه و تصمیم بر این گرفته، که همه‌ی آدم ها رو از برق زیباییش کور کنه و قلب شون رو تحت تاثیر انرژی فرا بنفش جادوییش قرار بده..

My dark lifeWhere stories live. Discover now