part 3

1K 188 18
                                    


ده دقیقه ای میشد که رو به روی دری که جونگوک همراه با اون آلفای ناشناس داخل اتاق رفته بود ایستاده بود..

نمی‌دونست چیکار کنه و شدیداً دلش میخواست بره اون تو و جونگوک رو بابت این کارش تحقیرش کنه.. اون امگا داشت به آلفایی که قرار بود باهاش ازدواج کنه خیانت می کرد.. اگه فقط شماره ی آلفا مین رو داشت..!

بیچاره مین یونگی.. با چه هرزه ای هم میخواد ازدواج کنه..
یعنی اون می‌دونه؟ نه بابا کدوم آدمی هست که همچین چیزی رو بدونه و دلش بخواد با یه هرزه ازدواج کنه؟

با چیزی که یه دفعه به فکرش رسید چشماش برقی زدن..

چند ساعت پیش و یادش اومد که یونگی با وجود حال بد جونگوک اون و تنها گذاشت و مسیرش و با امگا جدا کرد..

واقعاً اون مرد آلفای جونگوک بود؟
یا شایدم جونگوک یه دروغگو بود؟

اصلا این جریانات به اون چه ربطی داشت؟
اون امگا فقط یه هرزه ی سودجوی...
یه امگا که به خاطر پول هر کار می کنه حتی به خاطر پول پای یه موجود بی گناه رو به زندگیش وا می کنه..

اما سوال اینجاست که چرا امگا فقط بچه ارو سقط نمی کنه؟
اون که سودش رو از این قضیه میگیره پس چرا باید موجود اضافی ای رو به دنیا بیاره؟

نکنه میخواد در آینده بازم از بچه استفاده کنه و پول بگیره؟

با خشم دندون هاشو روی هم فشرد..
دیگه نمی‌تونست یه ذره هم صبر کنه... حالش به شدت از اون امگا به هم خورده بود.. لیاقتش همین بود که نیاز های جنسی بقیه ارو بر طرف کنه..

با کوبیده شدن چیزی به در رو به روش.. از افکارش بیرون کشیده شد و به در زل زد.. انگار یه چیزی از پشت به در برخورد کرده بود
احتمالاً توی اون اتاق یه اتفاقاتی داشت رخ میداد..
با فکری که به سر پسر رسید.. چشم هاش خیلی سریع گرد شدن.. نکنه اون آلفا داره بلایی به سر جونگوک میاره؟

بدون ذره ای اتلاف وقت دستگیره در و پایین کشید و با فشار محکمی که به در وارد کرد در باز شد.. از اینکه در قفل نبود کمی خوشحال شد
سریع وارد اتاق شد و نگاهش رو به دور و بر اتاق گردوند تا امگا رو پیدا کنه اما هیچ کس و ندید..

- تو دیگه کی هستی؟

با شنیدن صدایی از پشت سرش به پشت برگشت و مرد برهنه ای رو دید که پشت در روی زمین افتاده بود و با بهت بهش چشم دوخته بود..

به سرعت سمت مرد لخت رفت و سرش رو به در پشت سرش کوبید..
گردنش رو با یه دست گرفت و کمی بهش فشار وارد کرد.. از لای دندون های به هم چفت شده اش غرید: آلفای حرومزاده با جونگوک چیکار کردی؟

مرد ، داغی مایه ای رو به پشت سرش حس می کرد.. فشار دست های تهیونگ محکم تر شد و صورت مرد به کبودی رفت.. به زور تونست چند کلمه بگه

My dark lifeTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon