همه چیز در اون شب به طرز فوق العاده ای عالی و طبق انتظارات لونا از یک میهمانی اشرافی پیش میرفت
میهمانی بزرگ و تجملاتیای که به دلیل سالگرد تولد لونا گرفته شده بود.. همه چیز جوری بود که مهمان هایی که از طبقهی بالایی اجتماع بودند رو شگفت زده و به وجد میآورد.. تجملات و تشریفات بزرگی برای اون جشن به کار برده شده بود و همه چیز باب میل مهمان ها و قابل قبول لونا بود..هر نوع دسر، غذا، شراب و سالاد روی میز گوشهای از سالن چیده شده بود و برای مهمان ها شراب هایی با مارک معروفی و طعم فوق العادهای سرو میشد.
ساعت اول میهمانی کیم تهیونگ تک فرزند لونا و آلفا جانشین آینده ی آلفای پک.. درحال خوش آمد گویی به میهمان ها بود..
لونا به هیچ وجه این کار و لازم نمیدونست، درواقع معتقد بود چون اونا توی خانوادهی سطح بالایی از قشر مرفه بودن بقیه باید برای احترام گذاشتن به سمت شون بیان اما تهیونگ چون خودش رو میزبان میدونست به رسم ادب و احترام به مهمان ها این کار و لازم میدونست بنابراین انجامش میداد..- پسر عمو!
در این بین.. صدای آشنایی در بین جمعیت عظیمی از میهمان های تازه وارد شده به سالن، نظر آلفا رو جلب کرد و با برگشتن به سمت صاحب صدا، باعث شد با غافلگیری دهانش رو باز کنه و ابرو هاش رو بالا بفرسته
کیم تهیونگ با عذرخواهی کوچکی از خانوم سو مینهی لونای پک ماه که به تازگی با پک شون قراداد صلح بستن صحبت هاشون رو تمام کرد و درحالی که هنوز اثرات تعجب و ناباوری در صورتش موج میزد به سمت پسر عمویی که مدت زیادی از آخرین دیدارشون گذشته بود حرکت کرد..دیدن پسر عموی خوشتیپش بعد از مدت زمان زیادی براش خوشایند بود.. اما چیزی که بعد، در اون لحظه نظرش رو جلب کرد و چشمش رو گرفت امگایی بود که با سر پایین افتاده درحالی که بازوی مرد رو گرفته.
داخل اون لباس های نیمه عریانی و پر زرق و برق خودنمایی میکرد.نگاه کنجکاوش رو به زور از پسر گرفت و به شخص کنارش داد..
به سرعت و با عجله لبخند گرم و دوستانه ای روی لبش به وجود آورد و با مرد دست داد.- خیلی وقته ندیدمت مینکی..
این تهیونگ بود که گفت.. نگاه زیر چشمی ای به امگا انداخت و دید که سر پسر کوچکتر کمی بالا آمد و از گوشه چشم، مثل خودش نگاه قایمکی ای به آلفای خون خالص انداخت و بعد سریع چشماشو ازش دزدید و سرش رو پایین انداخت..
آلفا هنوز کامل صورتش رو ندیده بود و انگار امگا قصد نداشت سرش رو بالا بیاره... از حالت رفتارش خیلی راحت میشد فهمید، امگا معذب و نگرانه... چون دائم با انگشت های دستش ور میرفت و پوست کنار ناخنش رو به بازی میگرفت و اگر سنگینی نگاه آلفای خون خالص رو حس میکرد سرش رو پایین تر میبرد.. به صورتی که چونه اش گردنش رو لمس کنه.. انگار خیلی دلش میخواست معجزه ای رخ بده و توی یه ثانیه از جلوی چشم همه غیب بشه

VOUS LISEZ
My dark life
Loup-garouجئون جونگوک امگای سودجویی که یه شب با آلفای مستی می خوابه.. بعد چند ماه از اون قضیه آلفا پیامی رو از امگا دریافت می کنه.. «من توله ی تو رو باردارم..!» (در حال حاضر آپ این بوک متوقف شده)