part 8

878 143 38
                                    

سورپرایز!!!!
یه پارت طولانی آوردم براتون
ووت و کامنت به هیچ وجه فراموش نشه و در آخر حتما نظراتتون رو راجب این پارت باهام در میون بزارید آرمیز

کامنت هاتون باعث میشه با اشتیاق و پر انرژی ادامه بدم.. :)

______________________________

هوا کاملاً تاریک بود و ساعت دیواری یک صبح و نشون میداد..
روی کانتر مقدار کمی از پودر کوکائین وجود داشت همراه با لوله ی باریکی که در کنار اون پودر روی کانتر افتاده بود..

فضای اتاق از انرژی منفی و بوی زننده ی سوخته شدن سیگار پر شده بود و تنها دلیلش پسری بود که در زیر نور قرمز اتاق با چشمان خمار شده اش سیگار می‌کشید و اجازه میداد دودش در هوا پخش بشه و بعد از لحظه ای ناپدید بشه

اتاق کاملا با نور قرمز پوشیده شده بود و چشم رو میزد.. از چیدمان وسایل توی اتاق کاملا مشخص بود که این یک اتاق سکس فاکیه..

برای مثال وسایل های کینکی و اسباب بازی های جنسی از جمله شلاقی که روی پا تختی وجود داشت،
تابلوی زن و مردی که کاملاً لخت و برهنه در آغوش هم بودند که بالای تخت دو نفره با ملافه های سفید خودنمایی میکرد و وسایل های بی دی اس ام و اسباب بازی های جنسی ای که داخل کمد وجود داشت

جونگوک از وقتی وارد این اتاق شده بود یا بهتره بگم داخل این اتاق هل داده شده بود..
اول کمی به در خیره شد..
مثل همیشه که مجبور به این کار میشد حس بد و نفس گیری توی سینه اش احساس کرد

بعد تصمیم گرفت توی این فرصت کمی کوکائین اسنیف کنه تا تمام حسای بدش رو توی اون لحظه از خودش فراری بده.. تا بعداً با شخصی که قرار بود باهاش سکس
داشته باشه به مشکل بر نخوره..

معمولاً این اتفاق می افتاد..
مواقعی که خوابیدن با هرکسی روی مخش می‌رفت و از پارتنرش دوری می‌کرد و با اعصبانیت مشتری مواجه میشد..
گرچه اوایلی که تازه پا به بار گذاشته بود این اتفاق زیاد افتاده بود..

اون موقع یک پسر بچه بود.. پسر بچه ی نابالغی که هیچ چیز در مورد چیز های جنسی و انجام دادنش رو نمی‌دونست

اون زمان مثل الان توی بار این کار و انجام نمی‌داد.. اون یک بچه بود و این یک ریسک بزرگ برای لی و بالا دستی هاش بود که توی بار مجبور به این کار بکننش..

برای چند شب توی یکی از اتاق های بار موند و بعد از گذشت چند روز لی به سراغش آمد.. بدون هیچ حرفی دستش رو گرفت و اون رو به دست مردی میانسال سپرد..

پسر کوچک دلیل اون نیشخند منزجر کننده و کریه آور مرد پیر نمی‌دونست و تنها با یک علامت سوال بزرگ در ذهنش به زبون تیزی که روی دندون های زرد شده ی مرد کشیده می‌شد و بعد با کش آوردن لب هاش تمام دندان های زرد رنگش رو بهش نشون داد خیره شده بود..
علامت سوال بزرگی که برای ذهنیت یک بچه منطقی جور در می‌آمد..
علامت سوالی که قبلش با این جمله شروع شده بود..
جمله ای که با حیرت و کمی ترس می گفت:
(اجوشی داره بهم لبخند میزنه.. یعنی باهام مهربون رفتار میکنه؟ مثل مامانم؟)

My dark lifeDonde viven las historias. Descúbrelo ahora