داشتیم تو پارک قدم میزدیم جیمین هم بدون حرف کنارم راه میومد رو نیمکت نشستم
جیم-مزاحم که نیستم؟
-هوووم نه
با لبخند نزدیکم شد و گفت:
- پسر کم حرفی به نظر نمیرسی حتما چیزی ناراحتت کرده!درسته؟
مطمئن بودم از فوضولی بیجاش یه اخم گنده رو صورتم نقش بسته
جیم-اووووه ببخشید انگار ناراحتت کردم
حرفی نزدم یعنی حرفی نداشتم واسه گفتن
جیم-ببین ته شاید من هم صحبت خوبی نباشم اما شنوده خوبی ام خواهش میکنم به من مشکلتو بگو
-هه روانشناسی؟
جیم-نگفتم دارم روانشناسی میخونم؟
سعی کردم خودمو کنترل کنم
جیم-باید حرف بزنی ته باید بتونی خودتو تخلیه کنی از هر ناراحتیی که هست بگو بهم...
-من،من نمیتونم واقعا نمیتونم
جیم-میتونی برام بنویسی؟
بغضمو قورت دادم و سر تکون دادم یه قلم و کاغذ از کیفش در آورد
جیم-هر چی که دلت میخاد بنویس
دستامو کشیدم رو کاغد ناخودآگاه قلمو سفت گرفتم و شروع کردم به نوشتن از روزی که ازدواج کردیم تا اون روز لعنتی طلاق دباره زار زدم زجه زدم و گریه گردم اون حق نداشت منو پس بزنه
بعد یه مدت احساس کردم خالی شدم
بگه مچاله شده رو دادم دستش با لبخند گفت:
-آروم شدی؟
سرمو به نشانه مثبت تکون دادم برگه رو گذاشت تو کیف دستی لیش
جیم-بیا برسونمت بکهیون گفته سریع بزارمت دم در خونتون
با شونه های افتاده قدم برداشتم از همین الان تصمیم گرفتم به هیچ چیز فکر نکنم هیچ چیزی که منو یاد اون احمق بندازه
نشستم تو ماشینش جیمین ماشینو روشن کرد آهنگ از دستگاه پخش ماشین پلی شد دست برد که خاموشش کنه
-اشکال نداره!
با لبخند چشماشو رو هم گذاشت و باز کرد
واسه اینکه خودم حواس خودمو پرت کنم شروع کردم با آهنگ خوندن وسطاش خیلی گند زدم ولی بهتر از فکر و خیالای دیوونه کنندم بود
رسیدیم از ماشین پیاده شدم اونم همراهم پیاده شد
-ممنون بابت آروم کردنم یکم تصمیم گرفتم بجنبم
جیمین-عالیه من مشکلتو میخونم دوست دارم شمارتو داشته باشم که کمکت کنم
بازم از رک بودن این بشر جا خوردم
-ها هان؟
چشم غره رفت و گوشیمو از دستم گرفت و به گوشی خودش اس ام اس داد
جیم-زنگ میزنم فردا ! بکی رو از طرف من ببوس
-ها حتما
سوار ماشین شد و با یه تک بوق از جلوم محو شد دروغ چرا،ازش خوشم حس شیشمم میگفت که قراره بهم در آینده یه کمک بزرگ کنه
کلید انداختم و درو باز کردم گوشیم شروع کرد به زنگ خوردن بدون دیدن شماره برداشتم
-الوو؟
یهو صدای جیغ بکهیون اومد و من 30 متر پرید بالا
-چته بکی؟دیوونه شدی یا آخر شبیه سنگ زدن به مغزت
بک-دیوووووونههههه من رفتم که رفتم
-کجا رفتی درست حرف بزن ببینم چی میگی
شروع کردم به در آوردن کفشام
بک-بابا توام ببین باید بشینم از اول دقیییییق برات بگم
-بگو بابا جون به لبم کردی
گوشیو گذاشتم رو اسپیکر و با دکمه لباسام درگیر شدم
بک-نمیدونی که رفتم ماشینو از تو پاساژ بردارم یهو یه دزد بیشعور کیفمو زد حالا یهو اون وسط یه پسر جیگررر عین اسپایدرمن از راه رسید و خلاصه کیفمو ازش پس گرفت نمیدونی که ببینیش اب از لبو لوچت عین آبشار نیاگارا راه میوفته خلاصه جنتلمن کیفمو پس داد
داشتم از خنده میترکیدم چه خری بوده طرف به زور گفتم
-حالا چی گفت؟
بک-واییی چی گفت گفت:(صداشو مردونه کرد)درست نیست یه آقای متشخص این وقت شب تنهایی بره بیرون منو میگی جاش بود همون وسط میپریدم یه لقمه چپش میکردم خلاصه منم گفتم میرسونمتون
و از من اصرار از اون انکار خلاصه رسوندمش دم خونشون حالا چه خونه ای به قصر ملکه انگلیس میگفت زکی تااازه ...
دیگه نتونستم جلو خندمو بگیرم و پخش زمین شدم
بک-هییییی چرا میخندی چش نداری ببینی
دلمو گرفتم و دوباره ولو شدم یه چند تا مشت به زمین زدم
بک-وات د فاک
خوب که خندیدم بلند شدم
-وایی بکییی اشک شوق تو چشام جمع شده که بلاخره یکی خر تر از تو پیدا شده
بک-کوفت من اصلا قهرم دیگم زنگ نزن
-نه نه نه نه غلط کردم حالا اسمش چیه
انگار که برق سه فاز بهش وصل کردن
بک-جییییییییییییغ چانیوله اسمش چانیوله واییی
خدا
دوباره زدم زیر خنده نمیدونم کی گوشی قطع شد اما من سیر خندیدم و تقریبا واسه دو ساعت کل روح و روانم شاد شد و بعد سریع خوابیدم
*فردا صبح*
مامی-تهیونگگگگ، هی تههههه
به زحمت لای چشامو باز کردم
-تو رو خدا مامان فقط پنج دقیقه
بالشتو کوبوندم تو سرم دوباره داشت چشام گرم میشد که
ددی-تهیونگگگگگ
به دلیل بلندی صدای بابا عین عروسک وحشتناکایی که از جعبه های هدیه هالووین میپرن بیرون از روی تخت پریدم بیرون
ددی-پاشو یه آبی به دستو صورتت بزن دوستت اومده
با تعجب کلمو خاروندم من که خیلی وقته با دوستام قطع رابطه کردم
-کدوم دوست؟
ددی-خنگ جیمین دیگه یکی اومد دم در گفت با تهیون....
اسم جیمین که اومد سریع پریدم تو دستشویی و به دستو صورتم آب زدم اه لعنتی اون آدرس اینجا رو از کجا پیدا کرده
ادامه دارد...