part14

60 11 0
                                    

3 روز خسته کننده تو اون خراب شده با اون کارمندای خسته کننده
از وقتی که پامو گذاشتم اینجا هر لحظه دلم میخاد پنجره اتاق کارمو باز کنم و خودمو از اون برج پرت کنم بیرون
تو این سه روز جونگکوک اصلا پیداش نبود و من هم خوشحال بودم هم سرخورده تو این مدت هوسوک جای جونگکوک پیداش میشد و سعی نمیکرد بهم سخت بگیره اون میگفت عادیه که جونگکوک یه مدتی نیاد و شاید یه ماه طول بکشه و من اصلا دلتنگ نشدم و بیشتر حس یه پسر دبیرستانی رو داشتم که تابستونشو میگذرونه
پرونده آخرو مرور کردم و زیرشو امضا کردم
-اینم آخریش
هوسوک-کارت تموم شد
از حضور ناگهانیش رو صندلی سیخ نشستم و تپش قلبمو از رو لباسم حس کردم
-هی سعی کن در بزنی
هوسوک-یه خبر بد برات دارم آماده شنیدنشی؟
-حدس میزنم خوش اخلاق برگشته
هوسوک-باید اعتراف کنم باهوشی
سرمو تکون دادم و دستام ناخودآگاه پارچه شلوارمو مشت کردم
هوسوک-پاشو برو میخاد ببینتت گمونم قراره صمیمانه حرف بزنید
از تیکه اش لبخند زدم خوب هنوز ته دلم میگفت اون نمیتونه بهم آسیب فیزیکی بزنه
در زدم و منتظر شدم اجازه بده و احساس کردم اگه مویی به تنم بود الان سیخ شده بود
کوک-بیا تو
آروم درو باز کردم و بدون نگاه کرد بهش روی دور ترین صندلی مچاله شدم هوا اتاق سرد سرد بود و من لعنتی لباس گرم نپوشیده بودم
کوک-میبینم روشای تربیتیم حسابی جواب داده
دندونام بهم میخورد و الان بود که خونم یخ ببنده سفت بازو هامو بغل کردم
صدای برداشتن تلفنشو شنیدم و بعد صدای سوجین-بله آقای جئون؟
کوک-دو تا نوشیدنی ترجیحا گرم
احساس کردم شاخام هر آنه که از کلم رشد کنه و سقف خوشگل اتاقشو سوراخ کنه
سوجین-حتما چیز دیگه ای لازم ندارین؟
کوک-چرا پالتومو بیار و یه اجاق
سوجین-چییییی؟اجاق؟!
صدای خنده بلندشو شنیدم و هنوزم جرعت نمیکردم بهش نگاه کنم
کوک-آره یه فنچ کوچولو رو از فریزر در آوردم و قصد دارم کبابش کنم
با آوردن اسم فنچ انگار ته دلم خالی شد من به این اسم حساسیت دارم
دوباره خندید و سوجین سردرگم پرسید
-من!
کوک-بی دستو پایه ساده کاری که بهت گفتمو بکن
تلفن محکم گذاشت سر جاش و چند دقیقه به سکوت گذشت
کوک-سرتو از یقت در بیار فنچ ترسو
آوردن اسم فنچ برام عذاب آور بود و باعث شد یه چیزی تو شکمم درد بگیره
-هو..هوسوک گفت که باهام کار دارید
کوک-من با فنچی که مغزش از ترس یخ بسته نمیتونم حرف بزنم
-من من نترسیدم
کوک-مطمئنم اونقدر ترسیدی که اگه یه نی فرو کنم تو اون دستت میتونم یخ در بهشت طبیعی بخورم
از تصورش احساس کردم میخام محتویات معدمو بالا بیارم اون مغزش پر از این افکار چندشه
بی هوا در اتاق باز شد و من به جونگکوک ذل زدم که واسه اینکه بی اجازه وارد شد توبیخش کنه اما اون حرفی نزد
سوجین-بفرمایید
فنجون قهوه که ازش بخار بلند میشد رو گذاشت جلوی میزم و بعد پالتوی سبز تیره خوشرنگشو گذاشت رو میز
کوک-میتونی بری
سوجین تقریبا سریع از اتاق بیرون رفت
به فنجون قهوه خیره شدم و انگار هنوز باور نداشتم اون واسه منه
کوک-همینجوری بهش ذل نزن باور کن اگه بخام بکشمت قبلش در جریانت میزارم
نامطمئن بهش نگاه کردم خوب از چشماش کاملا همه چیزو میفهمم اگه نیتش پلید باشه اونا به طرز شگفت انگیزی برق میزنن
قهومو برداشتم و یه قلپ ازش خوردم
کوک-پالتومم بپوش گمونم ناخونات اون بازو های چندشتو سوراخ کردن
قهوه تو گلوم پرید و من از هیجان و تعجب محکم و با کل جونم سرفه میکردم
کوک-اه دستو پا چلفتی
چند بار به سینم کوبیدم اما انگار داشتم خفه میشدم که حس کردم چند تا ضربه به کمرم باعث شد راه تنفسم باز شه
کوک-نفس کشیدن چه حسی داره کیم
-ممنون
دستشو تو موهای پرکلاغیش‌فرو کرد و پالتوشو از رو میز برداشت و بالای سرم وایساد
*از نگاه جونگکوک*
از اینهمه تعجبش پوزخند زدم اون و همجنساش لیاقت محبت منو ندارن فرق این بی کله با بقیه همجنساش اینه که اون خوب میدونه لیاقت محبت منو نداره ولی اون احمقا میخان اونوبه زور داشته باشن
-هی به نفعته بلند شی
بلند شد پالتومو گرفتم و شرط میبندم اون بی دستو پا از تعجب داشت شاخ درمیاورد
به زور چرخوندمش و اون عین برق گرفته ها وول میخورد
تهیونگ-ولم کن فکر میکنی نمیدونم یه نقشه ای تو اون کلته
-خوبه که میدونی پس به نفعته عین دخترای جیغ جیغو رو اعصاب من راه نری
تهیونگ-یا بهم کارتو میگی یا همین الان از اینجا میرم چون واقعا داره حالم بهم میخوره
ابرو هام بالا رفت و سعی کردم اون دستای لعنتیمو تو اون صورتش نکوبم
-الان از چی حالت بهم خورده؟
تهیونگ-از اینکه یکی داره تظاهر به خوب بودن میکنه در صورتی که اصلا اینطور نیست
خنده هیستیریکی کردم اون واقعا توی مظلوم نمایی عالیه
-پس تو دوست داری دندوناتو خورد کنم و اذیتت کنم آره؟
تهیونگ - اگه این خود واقعیتی آره دوست ندارم کسی برام رول بازی کنه و ادای آدمای نجیبو در بیاره
*از نگاه تهیونگ *
چیزی که ته دلم بودو گفتم و احساس کردم سبک شدم یهو دستشو
گذاشت رو شونه هام و هلم داد رو مبل
چسمامو بستم منتظر بودم که هر جای بدنم حس دردو احساس کنم اما انگار هیچی نشد
کوک-فردا 9 شب با وسایل کوفتیت
اینو گفت و سریع از در خارج شد.و من باور نمیکنم اون منو نزد اون حتی سرم داد نکشید و امروز مطمئنم که سرشو به یه جایی کوبوندن
چند دقیقه بعد سوجین و چهیونگ و جیمین سراسیمه وارد اتاق شدن
سوجین-اذیتت کرد
چهیونگ-کجات زخمه بزار ببینم
بازومو از دستش بیرون کشیدم
-من عالیم چرا اینجوری میکنین؟
سوجین-اونقدر عصبانی بود که درو کند
جیمین-پ-پ-پ-پ...
چهیونگ-مرضض..چته
جیمین-پا پالتوی آقای جئون
انگار که تازه توجه شده بودن بهم با ناباوری زل زدن و چهبونگ جیغ کشید
-توضیح میدم

Vengeance Where stories live. Discover now