part 5

113 14 0
                                    

سریع لباس تو خونه امو در آوردم و یه لباس آبرومند پوشیدم یه رژ لب قرمز زدم و یه خط چشم گربه ای کشیدم
بعد از مدت ها آرایش کردم
مامی-تههه؟ تهیونگ؟دوستت منتظره ها...
با دو از اتاق رفتم بیرون به پله ها که رسیدم مکث کردم و اومدم پایین
-سلام
جیم-سلام ته خوش خواب
مامی-من برم گمونم غذام سوخت
جیم-راحت باشید
مامان که رفت دنبال نخود سیاه  جیمین  تاسف آمیز بهم نگاه کرد
جیم-بشین!
اونقدر با تحکم گفت که سریع رفتم رو یکی از مبلا نشستم
همون برگه ای که دیشب دق و دلی چند ماهمو روش خالی کردم از کیفش بیرون آورد و دوباره با دقت شروع کرد به خوندن متن
کم کم لباشو غنچه کرد و حالت نفرت انگیزی بهش داد و ابرو هاشو برد بالا
-تو خجالت نمیکشی که تا حالا سکوت کردی؟
دستپاچه شدم
-نمیدونم
به اندازه یه قد از جاش پرید
-واقعا نمیدونی چه اتفاقی افتاده؟حقم داری مامان باباتم باورشون نمیشد
-در مورد چی حرف میزنی؟اتفاق کدومه؟
با حرص یه عکس از کیفش در آورد و پرت کرد رو میز
جیمین-بفرما!آوازه دسته گل جدید شوهر سابقتون همه جا پیچیده
زبونم بند اومد و آب دهنم خشک شد چیشده؟دسته گل جدید؟
عکسو از رو میز برداشتم این اینکه سهونه...
جیم-دو هفته پیش مشاور رئیسمون با خوشحالی اومدو شیرینی پخش کرد و به هممون کارت داد گفت که نامزدی خواهر رئیسه و همه هم دعوتن  منم که بدم نیومد یه مهمونی برم،رفتم مهمونی نمیدونی چه مهمونیی بود گمونم کل شهرو دعوت کرده بودن تو یه هتل شخصی که...
انگار صد نفر آدم داشتن تو سرم بلند بلند باهم صحبت میکردن  سهون توی کتو شلوار؟اون دختره کیه که کنارش وایساده؟
-اون اونجا چه غلطی میکنه؟چه ربطی به رئیس شما داره که دعوت شده؟
جیم-اون شوهر خواهر رئیسه...در حقیقت جشن نامزدی اون شب مال  سهون و خواهر رئیس بود
احساس کردم داره حالم بهم بهم میخوره با دو رفتم سمت دستشویی و بالا آوردم
جیم-تههه؟ تهیونگ؟
(از نگاه بکهیون)
لبمو میجویدم
راننده تاکسی- آقا رسیدیم!
سریع پولشو حساب کردم و پیاده شدم
دهنم از اون همه عظمت باز مونده بود بشر چه پیشرفت کرده
سه تا برج کنار هم (به اصطلاح سه قلو)کنار هم ساخته بودن که اگه آدم میخاست ته این برجو نگاه کنه کلاه از سرش میوفتاد
لبو لوچه از هم باز شدمو جمع کردم و بعد 20 دقیقه پیاده روی به سر در برج سومیه رسیدم یه سری آدم جلوی ورودی برج جمع شده بودن همشون اصرار داشتن  چانیول که احتمالا رئیس این شرکت بزرگ تجاری بود رو ببینن
یکی میخاست قرار داد ببنده یکی یه پروژه داشت که اصرار داشت خاصه و پول ساز اون یکی واسه شراکت اومده بود یکی واسه استخدام خلاصه نگهبان بیچاره برج کارش شده بود جواب پس دادن
نگهبان-نه  خانوم ما نیروی کارداریم،نخیر آقا چند بار گفتم دیگه اینجا نیا،خیر لیست قرار داد پره... نه نمیشه ، خانوم برو
-ببخشید...
کسی صدامو میون اون جمعیت نمیشنید بلند تر گفتم وبازم فایده نداشت دیگه عصبی شدم و بلند به نگهبانه گفتم:
-هوی کچل کری دارم نیم ساعته صدات میکنم؟
انگار نه انگار که تاحالا داشتن تو سر و کله هم میزدن یهو ساکت شدن
نگهبان-چی گفتی؟من کچلم؟
-وقتی به کار مردم رسیدگی نمیکنین انتظار بهتر از این نداشته باشید
نگهبانه چشماشو ریز کرد نا خودآگاه با نگاه کردن به اون صورت گوشت آلود و آبله زده و سرطاس و چشمهای تنگش خندم گرفت
آبرو های پرپشتش تو هم فرو رفت و پشت میزش نیم خیز شد و فریادش تو حیاط پیچید میخاست چنده تا در شان خودش بارم کنه که
(آقا چرا هنوز اینا اینجا صف کشیدن؟مگه نشنیدی پشت تلفن چی گفتم)
به زن پر آرایش و عشوه ای که حدس میزدم منشی باشه چشم دوختم اگه این منشی  چانیول  باشه من باید از همین جا شیک و مجلسی برگردم و رشته های بافته شدمو پنبه کنم
کم کم مهمه از جلوی در پراکنده شدن و بیخیال کار شدن اما من هنوز عین چوب سر جام وایساده بودم
خانومه-تشریف نمیبرید  آقا؟
به صورتش که از فرط غرور لباش غنچه شده بود پوزخند زدم
-نخیر اگه میشه به آقای پارک چانیول اطلاع بدید بیرون بکهیون  اومده
چشماشو ریز کرد و با گوشیش زنگ زد
خانومه-خانوم واتسون لطفا به آقای پارک اطلاع بدید بیون بکهیون اومده ببینید دستورشون چیه؟
بعد 5 مین انگار بادش خوابید
خانومه-اجازه بدید بیان داخل
هو این چرا همچین شد؟یهو رفت رو فاز احترام؟معطل نکردم چون اگه دو دقیقه دیگه میموندم این دو تا افاده ای در جا میخوردنم و پوستمو هم تف میکردن
از محوطه سبز بزرگ جلوی برج گذشتیم و وارد شدیم یه سری منشی بودن که مشغول بودن دیزاین شیکی داشت بدون ندید بدید بازی رفتم طرف آسانسور منشیم باهام اومدو یه دکمه زد
آسانسورش شیشه ای بود و میتونستی کل شهرو زیر پات ببینی خوشبختانه از ارتفاع ترسی نداشتم
منشی-رسیدیم!
رفتم تو
منشی-باید  پسر  خوش شانسی باشی هر کسی نتونسته تا این طبقه بالا بیاد
منظورشو نفهمیدم و ترجیح دادم نفهمم
پشت میزش نشست و تلفن رو برداشت(سلام،
روزتون بخیر اقای بیون اومدن،هوم بله الان)
-بفرمایید تو
رفتم جلو در طبق عادت چند تا تقه به در زدم که صدای گرم چانیول امد (بیا تو)
با هول رفتم تو اتاقش بوی عطر سردشو گرفته بود سقفش حالت گرد بود و دیواره هاش همه شیشه ای بود و کاملا به شهر دید داشتی عین فیلما پشتش به من بود و به شهر نگاه میکرد
واسه این که یکم حالت درام مانند فضا رو خراب کنم آروم رفتم جلو و کنارش وایسادم
چانیول-سلامتو خوردی؟
-نه اتفاقا سیرم
‌چانیول-شنیدم پایین معرکه گرفتی
-اینجا قهوه نمیدن؟
چانیول-چطور؟
-آخه دیدم تو این فیلما میرن تو این شرکتای بزرگ تو اتاق مدیر براشون قهوه میارن
بلند زد زیر خنده
چانیول -مگه اینجا کافی شاپه؟
لبامو جمع کردم
-یعنی نمیارین؟
چانیول-معلومه که نه...
کاملا خورد تو ذوقم
چانیول-حالا چرا نمیای بشینی؟
رفتم جلو اینا همه صندلی کجا بشینم؟رفتم و روی نزدیک ترین صندلی به  چانیول نشستم
چانیول-خوب میشنوم!
دستامو تو هم گره کردم
-راستش اول واسه کمکتون اون روز تو پاساژ ممنون و خوب یه چیز دیگه
پاکت رو از تو کیفم در آوردم و گذاشتم رو میز
-اون روز یه پاکت همراهتون بود گذاشتینش ماشینم اما خوب جا موند اومدم اینم بهتون بدم
چانیول-وایی این پیش تو بود؟دیشب کلی دنبالش گشتم
در اتاق باز شد و منشیه با دوتا قهوه اومد تو نیشم باز شد آره جون خودت از پیش گفته بوده
چانیول-چرا آوردی؟
منشیه-وا خودتون دستور دادین با احترام بیاریم بالا بعدشم قهوه بیاریم...
دستمو گزاشتم رو دهنم که خندمو نبینه منشیه آنچنان با اون کفش پاشنه بلند تق و لقش اومد جلو اول واسه من گزاشت نفسمو راحت دادم بیرون که ناشی بازی در نیاورد و منو نسوزند بعد رفت طرف  چانیول و قهوه رو میخاست بزاره که پاشنه کفشش
لغزید شصتم خبر دار شد که الانه که برگه های جلو  چانیول با قهوه یکی بشن لیوان از دست منشیه افتاد روی کمر من بدبخت و  فنجونه روی کمرم صد تیکه شد
چون من با یه حرکت از پیش خبردار شده خم شدم رو میز تمام برگه ها رو کشیدم تو بغلم صورتم چند سانت با صورت  چانیول فاصله نداشت
از سوزش بدش اشک تو چشام جمع شد لبامو گاز گرفتم منشیه جیغ زد
منشی-ببخشید دیگه تکرار نمیشه
چانیول-بیرووون
آنچنان داد کشید که گوشام کر شد سرم فرو رفت تو یقم و برگه ها رو گرفتم جلو صورتم
-آ،آقایه  چانیول من حالم خوبه نیاز به این همه خشونت نیست
دستاشو که پشت گردنم گذاشت احساس کردم انگار کمر سوخته شدم یخ کرد
چانیول- بکهیون؟
برگه رو پایین آورد و صورتش خیلی نزدیکم بود و نفساش تو صورتم پخش میشد به چشمام ذل زده بود احساس کردم صورتش داره بهم نزدیک میشه که...
-اهم آقا ببخشید!
از جا پریدم و یکم رفتم عقب
اه این نظافتچی مزاحم سرشو کرده بود تو یقش
  چانیول-چی میخای؟
-اگه میشه بیام اینجا رو تمیز کنم
چانیول-فعلا شرایط مناسب نیست بیرون باشید
نه تو رو خدا انگار عمل کرد خوش اخلاق شد
نظافتچیه که رفت بیرون از جاش بلند شد
-میخاستم بلند شم که...
چانیول-تکون نخور ممکنه آسیب ببینی...
ادامه دارد...
نظرررررررررر😭😭😭😭

Vengeance Where stories live. Discover now