Part27

76 13 7
                                    

دی تهیونگ :
زیر بازمو گرفتن و من جیغ کشیدم و مثل یه گربه بی پناه اشکام صورتمو خیس کردن با نا امیدی به جونگکوک که با تعجب و عصبانیت به بازوم هام که میون دستایه بادیگارداش داشت له میشد نگاه میکرد با ناله سعی کردم خودمو ازشون آزاد کنم
کوک-کجا رو باید امضا کنم؟
حس کردم قلبم وایساد و کل سالن جلویه چشمام میتابید
لینهو  با نیشخند کثیفش دستاشو بالا برد و بادیگارداش منو رو صندلیم ولو کردن
با ناباوری و تعجب به یه سری برگه که لینهو  رو میز میچید نگاه میکردم و بعد به کوک که مصمم و با کل جدیتی که تا حالا ازش دیده بودم به برگه ها نگاه میکرد
-تو مجبور نیستی به خاطر من همچین کاری رو انجام بدی گوکی،خواهش میکنم یکم بیشتر فکر کن
کم کم داشت حس عذاب وجدان سراغم میومد که با نگاه عصبی جونگکوک  و چشم غره لینهو  ترس جاشو گرفت:
کوک-بزارم تا این عوضیا هر بلایی خواستن سرت بیارن؟
با جدیتی که کمتر تویه خودم میدیدم گفتم:
-هیچ قبل این به نینا یا جینا فکر کردی؟به پدرت؟این اموال مال اونا هم هست جونگکوک من نمیخام بزارم پشیمون شی به خاطر من!
همه اینا رو سر به زیر اما با لحن جدی و محکمم گفتم لینهو با پوزخند جوری که انگار خوشش اومده باشه تحسین آمیز گفت:
-چه آینده نگر
نگاه جونگکوک هر لحظه بیشتر معذبم میکرد
کوک-بسیار خوب...
ناراحت نشو ناراحت نشو ناراحت نشو این راهیه که خودت بهش پیشنهاد کردی خفه شو بغض نکن لعنتی
لینهو-پس...
کوک-ولی یه شرط داره...
چشمام باز شد خدا خدا میکردم لینهو قبول کنه
-تو کسی نیستی که بخای شرط بزاری برایه من! با این حال گوش میدم
سرمو آوردم بالا و به جونگکوک که متفکر ابروشو بالا داده بود خیره شدم
کوک-باید باهاش خصوصی حرف بزنم
لینهو پوزخند زد.
لینهو-من اونو شب نیاز دارم،هوم در هر صورت نیم ساعت وقت داری
تعجب کردم،کوک مگه دیگه حرفیم داره که با من بزنه کوک و بادیگاردا آماده بلند شدن و من همچنان نشسته بودم و بعد با مکث بلند شدم
لینهو-حواستون رو جمع میکنید کله پوکا
بادیگاردا باهم گفتن حتما و من سریع رفتم کنار جونگکوک و تقریبا تا جایی که ممکن بود بهش چسبیدم
بادیگاردا سریع ما رو به یه اتاق راهنمایی کردن و درو بستن کوک بدون اینکه حرفی بزنه دورتا دور اتاقو نگاه کرد
-هی!
با تعجب گفتم  برگشت و با پوزخندش گفت:
-واقعا فکر کردی میتونی با من نیای؟
ته دلم ضعف رفت اما حقیقت همین بود
-من فقط خواستم متوجهت کنم
عمیق تر و یجورایی عصبانی تر نگاهم کرد و بهم نزدیک تر شد و من واسه اینکه فاصله رو حفظ کنم شونه هامو دادم عقب اون با اخم دستشو پشتم گذاشت و منو تقریبا به خودش چسبوند و من سرم تو گودی گردنش فرو رفت
یه نفس عمیق از ترس و هیجان کشیدم و باعث شد بویه عطر سردش رو کاملا حس کنم ضربان قلبم تند تند بالا رفته بود و از خجالت گونه هام داغ شده بود
اما چند دقیقه بعد با حس برداشته شدن چیزی از میون موهام ولم کرد و من تا اون لحظه از خودم خجالت نکشیده بودم
کوک-چطور بود؟
با تعجب و گونه هایه سرخ شدم گفتم:
-چی؟
کوک-عطرم
با پوزخند گفت و مطمئنم اگه یقه داشتم الان سرمو کامل کرده بودم توش
با دیدن گیره سنجاقیم تو دستاش متعجب خواستم سوال بپرسم که  بدون معطلی در کوچیک پنجره رو به حیاط پشتی رو باز کرد و قسمت تیز گیرمو به توری پشت پنجره کشید و پارش کرد
تازه متوجه قصدش شدم و بیشتر از خجالت سرخ شدم
کارش رو که تموم کرد سریع گفت
-وقت واسه خجالت کشیدن زیاده بیا ببین میتونی رد شی بریم یا نه
با تمسخر گفتم:
-با این لباس؟
با اخمش فهمیدم باید تلاشمو بکنم! پس سریع به طرفش رفتم پنجره بالا بود و اصلا نمیشد رفت!
اون اومد پشتم
-من چطوری...
کوک-اهههه چه خنگی
کمرمو گرفت و منو بالا برد
کوک-زود باش
دیگه واقعا داشتم شاخ در میاوردم سریع دستمو به لبه پنجره قلاب کردم و تور مسخره لباسمو جمع کردم و مثل گربه از پنجره جستم بیرون افتادم رو چمنایه خیس و از دردی که به پهلویه کبود شدم وارد شد اشک دیدمو تیره کرد
کوک-حالت خوبه؟
با استرس از اینکه داره زمانمون تموم میشه گفتم:
-آره بیا
چند لحظه بعد کوک سریع و حرفه ای از پنجره پرید بیرون
کوک-کل خروجی ها پر نگهبانه عاقلانه اینه که فعلا یه جا خودمونو قایم کنیم چون به زودی متوجه میشن
سرمو با استرس تکون دادم شروع کردیم به دویدن جونگکوک با دقت همه جا رو میگشت از حیاط پشتی بیرون اومدیم،حیاط اصلی مراسم رقص هماهنگ بود و زن و مردایه جوون پرش کرده بودن
-شانس آوردیم
کوک-باید زود خودمونو قاطی جمعیت کنیم
متوجه شدم که با نیشخندش نگاهم میکنه با اعتراض اخم کردم و تاسف خوردم که اینقدر زود باید منظورشو بگیرم
-هیییی من تانگو بلد نیستم...
دستمو کشید
کوک-یاد میگیری
قبل اینکه فرصت مخالفت داشته باشم جونگکوک خیلی سریع من رو به وسط برد با دیدن نگاهایه مشکوک بقیه سریع مثل بقیه گارد رقص گرفتیم با غر غر زمزمه کردم:
-الان میخای چیکار کنی کارآگاه؟
کوک-به جایه غر زدن سعی کن برقصی
از تحقیر شدنم توسطش حرصم گرفت سریع حرکات بقیه رو شناسایی کنم جونگکوک هم قبل اینکه زیادی دیگه مشکوک بشیم شروع کرد،خوب...زیادم سخت نبود ریتم رقص همون رقص جشن بهارانه بود که تو دانشگاه داشتیم کوک باید بگم تو تانگو عالی بود البته خوب باید باشه و حدس میرنم تا حالا خیلی از دخترا همپایه رقصش بودن
بقیه هم انگار از شک در اومده بودن چون عادی به رقصشون ادامه میدادن و جمعیت زیادی هم واسه تماشایه رقص دورمون جمع شده بودن با طعنه گفتم:
-نمیدونستم تو رقصم مثل دعوا کردنات حرفه ایی
کوک سریع چرخید و کمی روم خم شد
کوک-تو ام تو غر زدن مثل خنگ بازی در آوردنات حرفه ایی
با پوزخند جامونو عوض کردم و با لوندی خودمو رو دستاش خم کردم و بلند شدم و با ریتم تند رقص چرخ زدم
-عه باریکلا اینو از تو کدوم کتابایی که راجبم نوشتن خوندی؟
جونگکوک یکم سفت پهلومو فشار داد و دوباره جایه کبودیش درد گرفت و نفسم بند اومد
کوک-هییششش اگه تونستی دهنتو بسته نگه داری بهت جایزه میدم
ریتم رقص آروم شد مثل پسر بچه ها پرسیدم:
-فعلا  که یه گوشی بهم بدهکاری دیگه چی داری؟
یه لبخند زد که چالش پیدا شد و ذوق کردم اما بعد اخمش و از بین رفتنش
کوک-هی داری گند میزنی تو رقص زود باش...
اخم کردم و کل تلاشمو کردم اما با دیدن بادیگاردا که مشکوک داشتن اطرافو میگشتن یخ زدم
کوک-هی توجه نکن وگرنه متوجه میشن
-میترسم
آشکارا اعتراف کردم
کوک-نمیزارم اتفاقی بیوفته
با دلگرمی لبخند کم جونی زدم با خستگی خودمو با ریتم رقص تکون دادم
آهنگ از اوج خودش داشت پایین میومد و قطعه آخر رو آروم میزدن با استرس سعی کردم مثل بقیه نرم خودم رو خم کنم و انعطاف بدنمو زیاد کنم کوک انگار متعجب بود اما اونم ناچار مثل بقیه خم شد و نمیدونم چرا هر لحظه این فاصله کم میشد و من نگران تر
نفسامون تو صورت همدیگه پخش میشد چند تا زوج رقصنده بینمون هم رو بوسیدن و خیلی ها هم نه فقط منتظر تموم شدن این صحنه بودم و جونگکوک هم انگار اعصابش خورد بود اما هنوز اخمی نمیدیدم
آخر تموم شد و رقصنده ها از حالت رقص خارج شدن و من یه نفس سنگین کشیدم
جونگکوک هم انگار که بدک نباشه لبخند ژکوندی زد
کوک-آفرین فنچ کوچولو
با این حرفش اخم کردم و با قهر سرمو برگردوندم و اونم راضی دستمو گرفت از سن رقص که تو حیاط برپا شده بود رقصنده ها با ازدحام پایین میومدن و من با استرس متوجه فرارمون شدم
زوجی که کنارمون میرقصیدن طرفمون اومدن و باهامون دست دادن یه دختر جوون گفت:
-پراوو جدا عالی بودین
پسره هم تایید کرد
کوک-خیلی ممنون
جونگکوک خشک و بدون توجه تشکر کرد و من سعی کردم جوابشونو بهتر بدم:
-ممنون شما هم واقعا عالی بودین
دختره لبخند گرمی زد:
-من جسی هستم امیدوارم بازم ببینمتون
کوک که کلافه بنظر میرسید دستمو کشید با هول گفتم:
-عام منم همینطور فعلا...
قبل از اینکه چیزی بگم جونگکوک  منو تو جمعیت کشید و گفت:
کوک-صدا رو گوش کن
با صدایه آژیر پلیس که اعلام میکرد سریع ساختمان رو تخلیه کنیم و اینجا محاصرست از خوشحالی جیغ بلندی کشیدم...
ادامه دارد...🖤
-----------------
شرمنده دیر شد:(
حس نوشتن نبود تازه امتحانم تموم شد...دانشگاه همینه دیگ🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬🚬
اینم خدمت شمااا

Vengeance Where stories live. Discover now