Part24

55 8 0
                                    

دی بکهیون :
مامان ته-چییییی؟هنوز پیدا نشده؟
کلافه سرمو تکون دادم و یه نفس کلافه کشیدم:
-به پلیس خبر دادم،همه بیمارستانا و خیابونایه اطرافو گشتم!
صدایه هق هق زن عمو پشت تلفن بلند شد سعی کردم دلداریش بدم گرچه میدونستم خودم خیلی بهش نیاز دارم:
-آروم باشید مطمئن باشید پلیس پیداش میکنه من قول میدم بازم بگردم
جواب نداد و فقط شدت گریه هاش بیشتر شد و باعث شد بیشتر اعصابم خورد شه پس تصمیم گرفتم با یه خداحافظی این عذابو تموم کنم:
-خدافظ زن عمو
فرصت ندادم و با قطع کردن خودمو راحت کردم
بعد گم شدن تهیونگ اون پسره گستاخ جونگکوک و اون هوسوک رفتن و تنها چیزی که فهمیدم حرف آخر هوسوک بود که گفت دنبالش میگردیم
لیسا هم قول داد که سعی خودشو میکنه و لعنتی استرس داره منو از پا در میاره
با لرزیدن گوشیم تو جیبم یه داد بلند کشیدم و در آوردم تا هرکی هست ریجکتش کنم، اما دیدن اسم چانیول  رو صفحه منصرف شدم و جواب دادم:
-سلام چانیول!
*دی جونگکوک 
-اون عوضی کجاست؟
هوسوک-من به آدمامون سپردم پیداش کنن مطمئنم کار اون لینهوی لعنتیه
-کافی نیست
با داد گفتم تا عصبانیتمو خالی کنم محکم زدم رو میز
-اون پسره چموش،من بهش گفتم دخالت نکنه نگفتم؟
لیسا-اون اومد چون نینا ازش خواست جینا هزار بار بهت گفت اما تو گوشایه تو فرو نرفت، الانم به جایه اینکه اینجوری خودتو به فاک بدی یه فکری بکن تا پیدا شه
-خفه شو جفتتون برید بیرون همین الان!
جفتشون بلند شدن و رفتن بیرون
صدایه برخورد محکم در به هم یکم آرومم کرد
اون پسره لجباز فقط بلده برام دردسر درست کنه و من از اون احمق ترم که خودمو مجبور میکنم تا ازش محافظت کنم باید همون روز اول مینداختمش بیرون اما الان اگه خودمم بخوانم نمیشه اون لعنتیو بیرون کرد چون اینقدر احمق شدم که نمیتونم تحمل کنم که ازم...
در دوباره بدون اجازه باز شد
-چند بار گفتم که این در لعنتیو باز نکنین؟
دوباره صدایه لرزون یه دختر بی دستو پا
چهیونگ-ببخشید یه بسته به دستم رسید فوریه
-بزارش
سریع بسته رو گذاشت و سریع از اتاق رفت بیرون همشون مثل یه موش کوچولو سریع میترسن وقتی بترسن یعنی قدرت داری ولی وقتی اونا مثل اون لعنتی با گستاخی جوابتو بدن یعنی یه اتفاق وحشتناک
بسته رو از رو میز چنگ زدم
و روبان هایه صورتی مسخرشو کندم کودوم احمقی اینکارو کرده؟
با باز کردنش واسه با اول حس کردم واقعا قلبم نمیزنه و من لعنتی ترسیدم
برگه رو از کف جعبه کندم:
(یه رشته از موهاشو برات فرستادم بهتره سریع تماس بگیری جئون البته اگه واسه کادو بعدی ازم سرشو نمیخای
لینهو)
جعبه رو تو دستم مچاله کردم و موهایه فرفریشو تو مشتم گرفتم
-لعنتی!
دی تهیونگ:
با ناله چشمامو باز کردم،همه چی تار تار بود و هنوز درکی از زمان و مکان نداشتم،کم کم متوجه درد پشت کمرم و سرم هم شدم سعی کردم دستمو تکون بدم اما انگار تکون نمیخورد و بسته شده بود نکنه توهمی شدم یا هنوز خوابم؟
دوباره خودمو اینبار محکم تر تکون دادم کم کم شدید تر سعی کردم دستامو در بیارم و متوجه شدم پاهامم بستست
اما با شنیدن یه صدا خیلی آشنا متوقف شدم و حس کردم میخام بمیرم:
لینهو-اوه فنچ کوچولوی آقایه جئون از خواب بیدار شده(یکی بزنه تو دهنش لطفا\:)
از ترس جیغ کشیدم
لینهو-خفه شو!
اون چه چرتی داره میگه؟چه اتفاقی افتاده؟اون چه غلطی میکنه
-من چرا اینجام لعنتی؟
دیدم واضح تر شد ولی نمیدیدمش
صدایه خنده چرتش رو نرم رفت
لینهو-من فقط میخام به دوتا از اهداف بلندم برسم تهیونگی
هر لحظه بیشتر احساس سرما میکردم قلب مثل یه گنجشک تند تند میزنه و نفسم گرفته بود با ترس پرسیدم:
-اونا چین؟
صدایه قدم هاش که هر لحظه به من نزدیک میشد من تا مرز زهره ترک شدن جلو برده بود و من هیچ وقت تو زندگیم اینقدر احساس ضعف نداشتم
لینهو-یکیش نصف بیشتر سهام شرکت اون جوجه خر پول
با تموم ترسم نتونستم دهنشو نبندم
-دهنتو ببند و درست حرف بزن عوضی
با درد لگدی که پهلوم خورد داد بلندی کشیدم و دونه هایه اشکام رو حس کردم
لینهو-میدونی از گستاخیت خوشم میاد خیلی سکسیت میکنه
از درد به خودم مثل مار پیچیدم وقتی حس کردم موهام تو دستاش کشیده شد و بعد با حس نفسایی دم گوشم واقعا میخاستم بالا بیارم
لینهو-هدف دومم دقیقا خودتی کوچولو!
با داد و خشمی که هر لحظه با این حرفش بیشتر میشد جیغ کشیدم
-عوضییییی ولم کننن
گمونم میخاست دوباره بزنه تو پهلوم اما با شنیدن یه صدا که گمونم زنگ موبایلش بود کارش ناتموم مونده
لینهو-شانست خیلی خوبه! دوست پسرت واقعا شاهکار کرده
قلبم محکم کوبید باور نمیکنم منظورش جونگکوک باشه ولی این خوب بود
گوشیش همچنان زنگ میخورد که وقتی حس کردم با پارچه دهنم بسته شد محکم داد خفه ای کشیدم
لینهو-آفرین پسر خوب باید یکم معطلش کنیم نه؟
گوشی مدام پشت سر هم زنگ میخورد و من بی اختیار از درد پهلوم اشک میریختم گمونم بلاخره تماس برقرار شد و قسم میخورم که صدایه داد جونگکوک رو تا اینجا شنیدم و یکم ته دلم واسه اینکه اون به خاطر این اوضاع عصبانیه لرزید   لینهو-اوه بهتره آروم باشی پسر راستی از هدیم خوشت اومد؟
هدیه؟منظورش چیه؟بعد چند ثانیه جورج بلند خنده وحشتناکشو کرد و دوباره جواب داد:
لینهو-فنچ کوچولوت هنوز زندست اما اتفاقات بعدش به خودت بستگی داره جئون
من همچنان میلرزیدم و سعی کردم داد بکشم تا بفهمه زندم اما نمیشد سکوت طولانی شد و بعد

لینهو-عالیه عام خوب...من تصمیم گرفتم دیدارمونو خیلی شیک برگزار کنم
اون احمق منو دزدیده و داره راجب یه دیدار شیک با جونگکوک حرف میزنه؟خنده بی ریختشو  کرد و گفت:
لینهو-اوکی سه روز آینده تهیونگ رو میبینی فقط کافیه کلکی تو کارت باشه! قسم میخورم که یه لحظه هم اجازه ندم نفس بکشه
تلفن قطع شد و من با این حرفایه آخرش از همیشه بیشتر ترسیدم
لینهو-میدونی یکی اینجا خیلی واسه دیدنت عجله داره
تو ذهنم تا میتونستم به لینهو خیالی لگد میزدم اما یه لحظه هم نمیتونست از عصبانیتم کم کنه
لینهو-تا سه روز آینده من به دوتا هدفام خواهم رسید
اینو گفت و بلند خندید اون یه احمق به تمام معناست
با حس بویه چیزی زیر بینیم پلکام سنگین شد و خوابیدم

--------------------
گفتم بگایی داریما

Vengeance Where stories live. Discover now