*از نگاه تهیونگ *
کوک-حالا باید چیکار کنم؟
نفسم تو سینم گره خورده بود میدونستم اگه یه کاریو بگه میکنم قطعا میکنه
-من،من...
صدای در اومد و بعد هوسوک داخل شد تاحالا اینقدر از دیدنش خوشحال نشده بودم (ضد حال /:)
شک زده همونجا میون چهار چوب در وایساد و چشماش گرد و گرد تر شدن
هوسوک-مثل اینکه مزاحم شدم؟
احساس کردم سنگینی دستاش از رو شونه هام کم شد
کوک-نه ما فقط داشتیم دوستانه حرف میزدیم(خار پیچوندنه^_^).کارتو بگو
وقتی ازم دور شد یه نفس عمیق کشیدم و آب دهنمو قورت دادم هوسوک با تردید اومد جلو و دم گوش جونگکوک یه چیزی گفت و اون سرشو تکون داد و یه چیزی مثل میام زیر لبش زمزمه کرد
هوسوک اومد سمتم و با هم دست دادیم
هوسوک-اوضاع خوب پیش میره؟
-نه تازه اومدم
هوسوک-اوه خوب اگه حرفای دوستانت با جونگکوک تمام شده بهتره سریع کارو شروع کنی
از تیکش جا خوردم
ولی بعد یه لبخند زدم و سرمو به نشونه تایید تکون دادم
جونگکوک-به جای تیکه انداختن سریع اون کاری که بهت گفتمو شروع کن
هوسوک-خیل خوب بابا...فعلا
دستمو تکون دادم و چند ثانیه بعد از اتاق خارج شد
جلوی میزش رفتم جونگکوک بهم با پوزخند نگاه میکرد با غیض گفتم:
-لطف کن و پرونده ها رو بده
کوک-واسه ی چی؟
چشمام گرد شد اون داره سر به سرم میزاره؟دندونامو روهم فشار دادم و با تیکه گفتم:
-گمونم چک کردن پرنده ها و قرار داد های روزانه جزوی از وظایف روزانم باشه
چند لحظه سکوت کرد و انگار داشت سخت به یه چیزی فکر میکرد
ولی بعد از جاش بلند شد و از توی کشوش چند دسته برگه تایپی قطور در آورد و اشاره کرد که بیام سمتش
از جام بلند شدم و دقیقا جلوی میزش دست به سینه وایسادم
اون با چشماش به برگه ها اشاره کرد
برشون داشتم یه عالمه برگه با فونت ریز اونم به خط چینی
-اینا دیگه چین؟
کوک-ترجمشون کن
با تعجب بهش چشم دوختم اون داره با من شوخی میکنه؟اینا روی هم رفته 200 تا برگست
و تازه من چینی بلد نیستم
-ترجمشون کنم؟
سرشو تکون داد و رو صندلیش ولو شد
-یعنی چی اینا بیشتر از 200 برگست ترجمش حداقل 2 هفته طول میکشه تازه من چینی بلد نیستم
کوک-همین امروز تموم میشه توی همینجا
-غیرممکنه
کوک-میتونی استعفا بدی
پاهامو رو زمین کوبیدم اون هدفش اینه که کاری کنم از اینجا برم ترجمه کار منشیه نه من
وارد اتاق نینا شدم و خودمو رو اولین صندلی دم دستم ولو کردم
خودکارمو تو مشتم فشار دادم یه برگه برداشتم و با حیرت به کلمات عجیب غریبش نگاه کردم
قسم میخورم اگه موفق شدم تلافی میکنم گوشیمو برداشتم یواشکی اداشو در آوردم و به بکهیون تکست دادم(سلام بکی به دادم برس)
بعد از چند دقیقه جوابم اومد( بکی: سلام چه اتفاقی افتاده)ابرو هامو بالا انداختم و با امیدواری تایپ کردم (تو استاد زبان چینی میشناسی؟)بعد از مدت طولانیی دوباره جواب داد:(آره.چطور؟)
نزدیک بود از خوشحالی غش کنم تند تایپ کردم (شمارشو بهم بده لجبازیم نکن بعدا بهت میگم)
چند دقیقه بعد شمارش برام اومد
بدون شک بهش زنگ زدم و چند دقیقه بعد صدای پیر و خش داری تو گوشم پیچید
-سلام کیم تهیونگ هستم میخاستم اطلاع پیدا کنم شما استاد زبان چینی هستید؟
با تعجب گفت:
-بله چطور مگه؟
-میگم از این واقعیا ها نه از این فیکای تو کالجو...
-چی میگی پسر سر کلاسای من 50 نفر میشینن بگو کارتو
-اوه عجله دارید؟بدموقع زنگ زدم؟
-نخیر یه ربع دیگه باید برم سر کلاس میگی چیکار داری یا قطع کنم؟
-نه نه نه راستش من حدود 200 تا برگه دارم که نیاز به ترجمه داره و همین امروز میخام خواستم بپرسم اگه میشه شما برام یجوری ترجمش کنین هر مبلغی پیشنهاد بدین قبوله
استاد-ممم خوب شدنیه
امیدوار گفتم:
-من تا چند دقیقه دیگه عکس تمام برگه ها رو براتون میفرستم
استاد-اوکی
شروع کردم از پشت و روی برگه ها عکس گرفتن نیم ساعت وقتمو گرفت همه عکسا رو برای استاد فرستادم و با خیال راحت رو صندلیم لم دادم 12ساعت مونده بود و من کاملا راضی بودم
3 ساعت بعد عکس برگه های ترجمه شده برام اومد تو 3 ساااعتتت؟
به استاد زنگ زدم تا تشکر کنم
استاد-الو
-ام سلام تهیونگم زنگ زدم تشکر کنم خسته شدین نه؟
استاد-نه همه رو به شاگردام دادم باید از اونا تشکر کنی
-ممنون ممنون ممنون بعدا بابت پول بهتون میگم
استاد-زود خداحافظ
قطع کردم و متنارو خوندم مال قرار داد ها بود.سریع شروع کردم به نوشتن
*4 ساعت بعد*
آخرین برگه رو هم نوشتم...
امم عالی شد حالا دیگه منو تنبیه میکنی جئون؟مثل اینکه هنوز منو نشناختی
با قدرت نمایی رو صندلی چرخ دار لم دادم و با ذوق خودمو تاب میدادم گوشیمو برداشتم و مشغول خوندن رمان شدم
با صدای در از جا پریدم
ساعت 6 شد؟ سوفی تو چهار چوب در ظاهر شد
-بله؟
سوفی-خوش اخلاق احظارت کرده
-چطور بود؟
سوفی-شنگول میزنه ، چه خبره؟
-من چمیدونم
برگه ها رو جمع کردم و اینبار بعد از در زدن اتاقش منتظر شدم که اجازه بده
کوک-بیا تو
درو باز کردم
و با لب خند گرمم رفتم تو
-عصر به خیر
جواب نداد و باز هم اون سر لعنتیشو تکون داد
کوک-خوب؟ترجمه کردی؟
یه پوزخند زد و اینبار منم پوزخند زدم و برگه های ترجمه شده رو گذاشتم رو میزش
-تقدیم با عشق
با تعجب سریع یه برگه برداشت و شروع کرد به خوندن با قدرت نمایی دستامو گذاشتم رو میز و خودمو خم کردم جلو
چهره متعجبش نشونه اینه که کارمو عالی انجام دادم چند لحظه بعد برگه ها رو تقریبا پرت کرد رو میز و بعد دستشو کوبوند روش که باعث شد لبه میز یه خراش سطحی کوچیک کف دستش ایجاد کنه
کوک-اینبارو غصر در رفتی کیم
سرمو خم کردم و چندبار پلک زدم
-امروز واقعا از همکاری باهاتون لذت بردم
صندلیشو داد عقب و ابرو هاشو داد بالا
کوک-جدا؟
-نشونه قشنگیه
کوک-چی؟
-خراش کوچیک کف دستتونو میگم
با تعجب به کف دستش نگاه کرد انگار تازه متوجه شده بود دستش بریده
-این نشونه شما رو یاد چی میندازه؟
داشتم کیف میکردم که با حرفش به خودم لرزیدم
کوک-یاد یه پسر کوچولوی احمق که سعی داره خودشو بهم بچسبونه
نفهمیدم چجوری از اتاق بیرون اومدم و اومدم توآسانسور
اشکای گرممو رو گونه هام حس میکردم اون اون یه دل سنگ به تمام معناست اون خودخواهه مغرور
*از نگاه جونگکوک*
هوسوک-اولین روز کاری چطور بود؟با اون پسره کیم
-مفرح و جذاب
وقتی یاد اون صورت سرخ شده از عصبانیتش یا ضایع شدنش میوفتم دلم میخاد از خوشحالی قهقه بزنم
هوسوک-اون پسر ساده ای به نظر میرسه
-اسباب بازیه خوبیه
خودمو ولو کردم رو صندلی و با به یاد آوردن امروز نیشخند زدم
هوسوک-قصد نداری بندازیش بیرون؟
-نه امروز نشون داد اسباب بازی سرگرم کننده ایه
هوسوک-میمونه؟
یاد نقشه هایی افتادم که میتونستم براش بکشم
-با شرایط سخت
ادامه دارد...