part19

53 8 0
                                    

دی تهیونگ:
با حرص دندونامو رو هم سابیدم و بدون اینکه برگردم رو به هوسوک گفتم:
-منو میرسونی یا جیغ بکشم!
هوسوک دست شو به حالت تسلیم بالا آورد و بعد دوباره سریع شلوارشو که در حال افتادن بود گرفت
کوک-جلسه فردا ساعت 12 شد سوکی
هوسوک با بیچارگی شلوارشو سفت تر بالا کشید منو باش که با افکار صورتی فکر میکردم مثلا اومده دنبالم و اه فاک من یه احمقم!
جلوتر  سوار پورشه گوجه ای رنگ سوکی شدم و تو کل مسیر سرمو از پنجره بیرون آوردم تا یکم آروم شم گرچه هوسوک مدام تذکر میداد اما من گوشم بدهکار نبود
سلیقه اون تو موسیقی خیلی خوبه البته خوب که میگم نه که غالبا خواننده هایه پاپ رو دوست داشته باشه...اما تو پلی لیستش کمو بیش پیدا میشد.
سوک-اینجا خونتونه؟
-آره میای بالا یه قهوه بخوریم؟
اخم با نمکی کرد گفت:
-با این شلوار؟
پقی زدم زیر خنده و همون حین هم از ماشین پیاده شدم
سوک-راستی امشب جینا مهمونی داره تو میای؟
با فکر سهون تو مهمونی انگار نمک رو زخمم پاشیدن
-نه نه نه من کلی کار دارم
سوک-باشه تا فردا
یه تک بوق کوتاه زد و بعد سریع رفت.
احساس کردم کوه کندم، بدون خوردن شام آرایشام که رو صورتم سنگینی میکرد پاک کردم
و بعد زیر پتو خزیدم و با حس گرما پشت پلکامم گرم شد و خوابیدم.
با حس صدایه گوشیم جیغ خفه ای کشیدم و پشتی رو محکم تویه سرم کوبیدم
گوشیم بی وقفه زنگ میخورد و یه لحظه هم قطع نمیشد
به زحمت به ساعت دیواریم  چشم دوختم که 2 بعد نصفه شبو نشون میداد
چشم بسته دستمو رو میز پایه کوتاه کنار تختم کشیدم تا بلکه بتونم گوشیم رو پیدا کنم و یجوری خفش کنم اما نمیشد!
ناچارا راهمو سمت دستشویی اتاقم کج کردم و با آب سردی که به صورتم زدم خواب نازنینم به کل پرید
شلوار شلو ولمو بالا کشیدم صدایه گوشیم خفه شده بود اما چند ثانیه بعد دوباره صفحه برقراری تماسم بالا اومد و با دیدن اسم هوسوک از حرص دستام مشت شد هوسوک چند بار کرم داشت و شبا به هر دلیلی بهم رنگ میزد و برنامه هایه فردامو یاد آوری میکرد.
قسمت شرور مغزم فعال شد و من لبخند شیطانیی زدم
تا گوشیو برداشتم باصدایی که انگار ترسیده بودم جیغ زدم:
-سوکیییی کمککککککک!
هوسوک انگار که بهش برق وصل کرده بودن با داد و استرس گفت:
-هی؟تهههه؟کجایی؟بهم بگو؟چرا جواب نمیدی؟
پشت سر هم سوال میپرسید و من داشتم از خنده تقریبا منفجر میشدم
-سوکییی،یکی میخاد منو بکشهههه چاقو دستشهههه!آخخخخخ
بلند گفتم آخ جوری که حس کردم چراغ اتاق همسایه رو به روییمونم روشن شد
هوسوک بلند داد زد جوری که پرده سماخ گوشم پاره شد
سوک-چییییی؟تهیونگگگ؟حالت خوبهه؟کجایی؟حرف بزننن
از اونور صدایه نگران جینا رو شنیدم که جیغ زد.خواستم جوابشو بدم و بگم که همه چی مرتبه ولی با شنیدن صدایه جونگکوک حرف زدنم یادم رفت و ساکت شدم.
کوک-تهیونگ؟آروم باش و بگو کجایی
از بهت حیرت فقط تونستم پلک بزنم.صدایه دادش دوباره بلند شد
کوک-کجایی؟هااه؟حرف بزن لعنتی
بخدا اگه بلایی سرش بیاد زنده زنده
آتیشتون میزنم.
یه لحظه از کارم پشیمون شدم.
من همه رو نگران کردم حتی جونگکوک رو!
با صدایی که از حیرت و جیغام تنش پایین اومده بود گفتم:
-گوشیو بده به هوسوک
عصبی تر شد و تن صداش بالا تر از
حد ممکن رفت:
کوک-الان وقت لجبازی نیست
جیغ بلندی کشیدم و گفتم:
-گوشیووو بدهه بهش
سوک-ته؟چیشد؟
-هوسوکی منو ببخش من نمیدونستم اینقدر نگران میشید واقعا عذر میخام
هوسوک نفس راحتی کشید و گفت:
-این چه مدل شوخیی بود پسره گستاخ
با صدایه ناراحت گفتم:
-بازم عذرمیخام
با صدایی که مطمئن بودم یه نیشخند بزرگ پشتشه گفت:
سوک-اشکال نداره،یکی اینجا خیلی
حالش بده فعلا ...
قطع کرد و من فکرم پیش نینا و جینا گشت که نکنه بلایی سرشون اومده باشه؟
کلافه سرمو تکون دادم
خواب که از سرم پریده بود!
با باز کردن بالکن اتاقم و استشمام هوایه تازه یکم آروم شدم تا فکرامو مرتب کنم
*دی بکهیون :
چند روزی میشد که با چانیول  حرف میزدم یا برایه هم تکست میفرستادیم
البته این بیشتر شبا اتفاق می افتاد منو اون مثل دوتا دوست خیلی خیلی خوب بودیم از یه طرف هیونشیک ازم میخواست تا چانیول رو وادار کنم تا راجب کار هایی که تو شرکتش برام انجام بده بگه ولی من توجهی ندارم و دوست ندارم به آخرش فکر کنم
با دیدن اسم چانیول رو صفحه لبخند زدم و برقراری تماسو زدم و مشتاق گفتم:
-سلاااااام
چان-هوووو امروز خیلی خوشحال بنظر میرسید اقای پارک
سعی کردم با لحجه بوسانی باهاش صحبت کنم:
-بلهههه من مثل همیشه عالیم برنامت چیه؟
چان-هی هی هی! صبر کن ببینم تو داری ادایه منو در میاری؟
چرخی زدم و خودمو رو تخت پرت کردم (فازش چیع/:)
-خوب دوستا سعی میکنن مثل هم باشند نمیکنن؟
چان-درسته ولی این خیلی ضایعه
از خنده پشت تلفن ترکید و بلند بلند خندید با لحنی که حالا چاشنی عصبانیت داشت گفتم:
-هی کم کم یاد میگیرم
چانیول  که نمیتونست خندشو نگه داره گفت:
زود یچیزی بپوش بیا بریم
با تعجب پرسیدم:
-کجااااا؟؟؟؟!!!
چان-رستوران دیگه
با غر غر گفتم:
-چانیول؟ما کل روزایی که باهم بیرون رفتیمو رستوران بودیم یکم تنوع بهتر نیست؟
کلافه و متعجب پرسید:
-پس کجا بریم؟!
-عاااامممم خرید چطوره؟؟؟
چان-نههه!
-من 15 دقیقه دیگه آماده جلویه درم هانی
بی منظور از لفظ هانی استفاده کردم و تلفنو سریع قطع کردم
سریع و بدون مهلت فکر کردن و وسواس به خرج دادن واسه تیپم یه چیزی سر هم پوشیدم و با عطر مورد علاقم دوش کاملی گرفتم
یه رژ لب صورتی و ریمل و و مداد هم پشت پلکم کشیدم و کفش اسپورت هامو با استایلم ست کردم
واسه اطمینان خودمو تو آینه قدی بررسی کردم و واسه خودم چشمک زدم
منتظر تکست چانیول شدم تا برم پایین
بلاخره یه تکست که فقط یه ایموجی عصبانی داشت برام فرستاد و من خندم گرفت و با خداحافظی از مامان و بابا که اینروزا کمتر به رفت و آمدم گیر میدادند و اسمشو رسیدن به سن قانونی گذاشته بودند از خونه رفتم بیرون
با دیدن ماشینش مثل همیشه صمیمی تو ماشین تقریبا خودمو پرت کردم تو
-سلاااام، وایی چرا اینقدر اینجا هوا گرمه؟
چانیول انگار که ترسیده باشه دستشو رو قلبش گذاشت و گفت:
-چیه مثل تارزان سوار ماشین میشی؟
بلند بلند خندیدم
-ترسیدی؟
با کلافگی سرشو تکون داد و ماشینشو روشن کرد و همون حین پرسید
-حالا کدوم فروشگاه میخای بری؟
-نمیدونم ! هرجا خواهر مادرتونو میبری
گفتم و جفتمون خندیدیم
چان-از آخرین باری که مادر و خواهرمو بردم خرید خیلی وقته میگذره
-مگه اونا الان کجان؟با کنجکاوی به نیم رخش ذل زدم
چان-اونا نیویورک زندگی میکنند
-آها
قبل از اینکه ظاهر غمگینش آزارم بده سریع دستمو سمت ضبط صوت ماشین بردم و بدون دقت به اینکه اصلا خواننده چی میگه سر و گردنمو با ریتم آهنگ تکون میدادم
بعد از کلی دلقک بازی تونستم یکم چانیولو بخندونم تا فراموش کنه مادر و خواهرش نیویورک هستند
سر خوش از موفقیتم از ماشین پیاده شدم و با انرژی باقی موندم در ماشینو محکم بهم کوبیدم

Vengeance Where stories live. Discover now