*دی تهیونگ:
با خمیازه و چشمایه نیمه باز آینه جیبی مو دور تر از صورتم بردم دقیق تر خط چشم بکشم
موهام بلند شده بود و هر از گاهی تویه چشمم میومد و تمرکزمو بهم میزد
با دقت یه خط چشم نازک و ساده پشت پلکام کشیدم و یه رژ صورتی هم زدم گرچه به بی روح بودن حالت صورتم کمک چندانی نکرد
راننده-رسیدیم اقا
با آه به محل کارم نگاه کردم من اونجا یه رئیس اخمو دارم که دیشب در حد مرگ اذیتش کردم و کاری کردم به غرورش لطمه بخوره
پول راننده رو حساب کردم بارون طبق معمول نم نم میبارید و هوا گرگ و میش بود
سریع و بدون فکر وارد شم خالی بنظر میرسیدم و شاید ترسیده؟
در آسانسور که باز شد چهیونگ و سوجین تویه گوشی همدیگه بودند که با دیدن من از جا جستند
چهیونگ-سلام!چه زود اومدین
سوجین-سلام ته ته
با تن صدایی که آروم بود و پایین گفتم:
-اینجاست؟
سوجین بی تفاوت سرشو تکون داد و چهیونگ گفت:
-آروم به نظر میرسه
خوب این از استرسم کم کرد
-میبینمتون
یواشکی لایه در رو باز کردم
با دیدن یه دختر مو چتری که جایه میز کوک نشسته بود قلبم ایستاد
صندلی برگشت و روزنامه جلویه صورتش کنار رفت
-(اوه سلام!)
فقط تونستم دهنمو باز و بسته کنم
یه دختر موچتری با چشمایه درشت و درخشان پوست فوق العاده لب هایه که اغراق آمیز صورتی بود و از همینجا میشد فهمید که هیکل کشیده و قد بلندی داره
و اون به اندازه جهنم خیره کننده بود
-سلام؟
بیشتر سوالی پرسیدم و چشمایه متعجبمو به زحمت ازش گرفتم
دختره از رو میز بلند شد و من تازه تیپ فوق العادش رو هم دیدم
-(اوه ساری بیب گمونم خیلی شوک شدی)
-ن نه من فقط...
دستمو دوستانه گرفت و فشار داد و چند بار تحریک کننده پلک زد
-(من لیسا هستم دوست جینا)
جینا هم از این دوستا داره؟
فقط یه هوم از دهنم بیرون اومد
لیسا-عزیزم حواست هست؟
به خودم اومدم و یکم جدی شدم
-بله منم تهیونگ هستم دوست صمیمی نینا
آب دهنمو قورت دادم و سعی کردم زیاد نفس نکشم چون بویه عطرش گیجم میکرد
لیسا-خوشبختم تهیونگ! میبخشید که سر زده اومدم
کنارم اومد و دستشو پشت کمرم گذاشت و بعد هم با فشار دادن شونه هام وادار به نشستنم کرد
لیسا-جینا میخاد دکوراسیون اینجا رو تغییر بده و ازم کمک خواست اوه اون دختره عوضی منو از تایلند تا اینجا کشونده
اینو گفت و بعد خندید
-جالبه!
لیسا خواست چیز دیگه ای بگه که در خیلی ناگهانی باز شد و هوسوک داخل اومد، اونم انگار خشک شد چون تو همون چهارچوب در خشکش زد
لیسا-اوه سلام من لیسا هستم بفرمایید تو
هوسوک انگار از من شکه تر بود و متعجب تر چون گمونم اصلا نشنید لیسا چی گفت سعی کردم به خودش بیارمش
-عام هوسوک این لیساس دوست جینا
با تن صدایه بالام گفتم و اون انگار یکم به خودش اومد چون فاصله گرفت و در و بست
هوسوک-سلام !
لیسا-شما؟
هوسوک یه لنگه ابروشو بالا انداخت و روبه رویه من نشست
سوک-من جانگ هوسوک ام
لیسا-خوشبختم عزیزم
از اینکه لیسا اینقدر زود با آدم صمیمیه لجم گرفت از اونطرف متعجب بودم که جونگکوک کجاست
سوک-خوب میخای اینجا رو بهت نشون بدم لیسا؟
دو دستی تو سرم کوبیدم همین کافی بود که هوسوک واسه لیسا نقشه بکشه ولی مگه من اینو نمیخاستم
لیسا-نه ممنون جینا قبلا بهم نشون داده
به ساعت مچیش نگاه کرد و کلافه گفت:
-پس جینا کی میاد؟
با بی میلی دهن کجی کردم و بی توجه به سوالش گفتم:
-شما آقایه جئون رو این دور و برا ندیدین؟
لیسا همونطور که با نگاه بی منظورش هوسوک رو برانداز میکرد جایه پاهاشو عوض کرد و گفت:
لیسا-اوه جونگکوک گمونم رفت تو اون اتاقی که درش قرمز بود اه نمیدونم شاید...اون نیم ساعت پیش اومده بود
کلافه سرشو تکون داد
هوسوک-اون رفت
-نگفت کی برمیگرده؟
سرشو به نشونه منفی تکون داد
-پس من میرم سرکارم،فعلا!
قبل از رفتم واسه هوسوک چشمک زدم و بعد از وارد شدن به اتاقم حرصمو رویه در خالی کردم
-اه اون معلوم هست کجا میره؟
بلند با خودم گفتم و چند لحظه بعد رو صندلی چرخ دارم ولو شدم و با بی میلی تویه ذهنم کارایه روزانمو ردیف کردم و مشغول شدم
یک ساعت گذشت که یهو دری زده شد و بعد یه دسته گل خیلی بزرگ اومد تو،البته همراه یه آدم!اما چون دسته گل خیلی بزرگ بود نمیتونستی تشخیص بدی دقیقا کیه!
-عام،سلام؟
نمیدونم چرا امروز همه سلام هام سوالی شده بود شاید به دیدن آدمایه جدید هنوزم عادت نکردم
دسته گل یکم پایین اومد، یه مرد قد کوتاه که پوستش سبزه خیلی خیلی تند بود با چشم و ابرومشکی و البته کت و شلوار فیروزه ایش که حسابی بیریختش کرده بود نمایان شد!مثل هنرپیشه هایه هندی بود
-(اوه سلام من لینهو هستم)
سرمو تکون دادم و پرسیدم:
-سلام،ببخشید گمونم اشتباه اومدید!
لینهو-مگه شما اقای کیم تهیونگ نیستید
دیگه داشت چشمام از تعجب از کاسه در میومد، شدید تر از قبل سرمو تکون دادم و پرسیدم:
-بله خودم هستم
مردک به خودش اجازه داد که نزدیک میز کارم بیاد بعد دسته گلو به سمتم دراز کرد و گفت:
-برایه شما زیبارو!
دستشو رد کردم و به تقلید از جونگکوک دست به سینه شدم و پرسیدم:
-صحیح اما به چه مناسبت؟
در مقابل نگاهش که با هوس بهم دوخته شده بود گستاخانه ابرومو بالا انداختم و خشک تر و جدی تر بهش خیره شدم،شاید از رو بره!
دسته گل رو عقب برد وبا همون نگاهی که حتی یه ذره هم توش دلخوریی نبود گفت:
لینهو-من یکی از رقبایه شما هستم در بوسان یکی از بزرگ ترین شرکایه تجاری هستم.تعجب میکنم که آقایه جئون به شما راجع به این چیزی نگفته!
اخمم عمیق تر شد و ناخودآگاه از این که پشت سر کوک چرند میگه بدم اومد و گفتم:
-شاید به من ربطی نداشته،در هر صورت، چی میخای؟
بدون تعارف رویه نزدیک ترین صندلیه به من لم داد
لینهو-تعجب میکنم که من رو در جلسه ندیدین! خوب من تویه همون بار اولی که شما رو در جلسه دیدم مایل شدم دعوتتون کنم به همکاری برایه همین اینجام
حالم داشت بهم میخورد،چون هر بار نگاه هرزشو بهم میدوخت و من احساس کردم میخام سگایه تویه باغو به جونش بندازم تا تیکه و پارش کنن جدی گفتم:
-به من ربطی نداره در ضمن...
دسته گل رو از جلوم برداشتم و با دیدن گلایه ارکیده اخم کردم
-من ارکیده دوست ندارم
-خوب برای بار دوم گل دیگه ای براتون میارم
دیگه در حد انفجار عصبی بودم که با دیدن جونگکوک تو چهارچوب در با اخمایه تو هم من و لینهو رو برانداز میکنه قلبم کنده شد و اوه خدایه من چقدر تو این کت لعنتی جذاب بنظر میرسه!
لینهو که پشتش به جونگکوک بود گفت:
لینهو-واقعا حیف شما اقای جوان نیست که دست رد به سینه من میزنید؟
زمزمه وار و با چاشنی ترس گفتم:
-کافیه!
لینهو-بهتون وقت میدم راجب پیشنهادم فکر کنید، و امیدوارم مثبت باشه در غیر این صورت...
ادامه نداد چون جونگکوک دستاشو سفت رویه شونه هاش فشار داد و از پشت غافلگیرش کرد و همونطور که خیره به من بود پرسید
کوک-ادامه بده
لینهو انگار رویه صندلی ولو شد و تا نزدیک سنگ کوب پیش رفت
از اتفاقات بعدی اصلا خوشم نمیومد اما نمیتونستم کاری کنم
ادامه دارد...🖤
__