دی تهیونگ :
دلشوره و استرس و عصبانیت رو همه رو باهم داشتم تجربه میکردم
دیر ناهار خوردنمون و هوایه گرگ و میش سئول و دریایه نسبتا آروم بهم نمیفهموند که الان ظهره و از جدا شدن جونگکوک و ما فقط 1 ساعت گذشته و من حتی در برابر عقربه هایه ساعت مچیم که وقت ظهر رو نشون میداد هم سمجی میکردم
انگار دلمو کنده بودن
نینا-ته ته؟چرا ناهارتو نخوردی؟
-منو ببخشید واقعا گرسنه نیستم
جینا-یعنی چی؟
جینا عصبی گفت انگار بهش برخورده بود و من اونقدر ترسیده بودم که کل غذامو تقریبا نجویده بلعیدم
بعد از خوردن عذاب آور ناهارم و شرکت کردن تو بحثایه نینا و جینا که حول مد و مجله و زیبایی میگشت بلاخره انگار توهم یه لنج دریایی رو از دور برایه بار پنجم زدم و با امیدواری به لنج چشم دوختم و مطمئنم اگه کشتی رز و جک هم از دریا تو فیلم تایتانیک سالم به ساحل میرسید من به این اندازه که این لنج رو میبینم خوشحال نمیشدم
با این حال آروم و مغموم رو صندلی نشستم
نینا-اوه یکی داره برمیگرده
جینا تازه متوجه لنج شد و با امیدواری به لنج چشم دوخت. حال منم زیاد با اونا فرقی نمیکرد هیجان زده و مضطرب!
وقتی لنج کنار ساحل به گل نشست و تعداد زیادی از زن و مرد پیاده میشدن و من و نینا و جینا هم تو جمعیت دنبال جونگکوک میگشتیم
یه دختر که یه ماسکی پر از اکلیل هایه مشکی پوشیده بود با چشمایه قرمز و ریمل هایه پخش شده و دوتا کفش پاشنه ده سانی که با دستاش گرفته بود به ما نزدیک شد و همون لحظه با گریه خودشو تو بغل جینا پرت کرد و نینا نگران مدام سوال میپرسید
من عکس العمل نشون ندادم و همچنان منتظر جونگکوک چشم میچرخوندم و رو نوک پام وایمیسادم
آخر طاقت نیاوردم و از میون جمعیت که مثل سیل از لنج بیرون میومدن خودم رو داخل کشیدم
و مسیر تابلویی که روش نوشته بود:(به طرف رستوران) رو دنبال کردم
بی حواس وارد شدم کل سالنو دور زدم اتاق هایه رزرو مخصوص رو هم گشتم و با دیدن جونگکوک که پاهاشو انداخته بود رو میز و با گوشیش ور میرفت قلبم کنده شد
-س سلام
جونگکوک متعجب برگشت انگار باورش نمیشد که من تویه چهار چوب در با اوضاع وحشتناکم وایسادم
کوک-اتفاقی افتاده؟
صداش یکم نگران بود و هنوز قلب من داشت کنده میشد
-نه من فقط داشتم دنبالت میگشتم
کوک-اتفاقی برایه نینا افتاده؟
-نه فقط یکم نگران بودن
هنوزم متعجب بود و من از شدت تشنگی به جام هایه نوشیدنی رو میز خیره شدم و ذل ذل چشم ازشون برنمیداشتم
کوک-میتونی بخوریشون
با شنیدن اجازه تقریبا سمت میز حمله کردم و در یه آن دوتا جام شربت رو یه نفس سرکشیدم و بعد با کشیدن پشت دستم رویه دهنم راضی نفسی که از تشنگی تو سینم گره خورده بود رو بیرون دادم
کوک-بشین
با قدرت و تحکم گفت و منم که بدم نمیومد روبه روش نشستم و سعی کردم عادی ترین نگاهم رو داشته باشم
جونگکوک رفتارش خنثی نبود و مثل قبل بی تفاوت نگاهم نمیکرد
با همون صدایه جدی پیشخدمت رو صدا زد و پیشخدمت مثل فرفره وارد اتاق شد و سربه زیر با دفترش که سفارشا رو توش مینوشت وارد شد:
پیشخدمت-عصربخیر من در خدمتم
کوک-یه قهوه تلخ و تو چی فنچ کوچولو؟
باز هم ب کلمه ای که بیشتر از خودش ازش نفرت داشتم رو به کار برد با غیض منو برداشتم و گفتم:
-من یه کیک شکلاتی میخام یکم شیر موز بستنی میوه ای و یکم کلوچه و یه لیوان شیر؟
پیشخدمت سریع یادداشت کرد و با گفتن:(10 دقیقه دیگه حاضره) اتاق رو ترک کرد
پوزخند جونگکوک دوباره رو اعصابم رفت
کوک-مطمئنی چیزی واسه سفارش دادن جا نزاشتی؟
-مگه اومدم قرار که ادایه دخترایه خجالتی رو دربیارم؟ در ضمن به تو هم نمیخوره ادایه مردایه جنتلمن و دست به جیبو در بیاری در نتیجه خرجش پایه خودم
لباش به لبخند باز شد و چال گونش پیداش شد اگه دستامو دوست نداشتم الان انگشتامو تو چال لپش فرو کرده بودم
کوک-خوب منو شناختی.جالبه!
با اغراق کشدار گفتم:
-خوووووب
یه اخم بامزه کرد
کوک-به جایه کش دادن کلمات یکم فکر کن
-اگه اینکارو بکنم میشم شبیه تو؟
با ترس گفتم و بعد خندیدم
جونگکوک باز داشت عصبی میشد که چهار تا گارسون با سفارش هامون اومدند و شروع کردن به چیدنشون رویه میز
با ذوق به خوراکی ها خیره شدم انگار که برایه اولین بار بچه هامو بعد از به دنیا اومدنشون میبینم.
کوک گوشیش زنگ خورد و گمونم نینا و جینا بودن همونطور که کلوچه رو تو بستنی میزدم و میخوردم به حرفایه کوک هم گوش دادم
کوک-مطمئن باشم اونجا همه چی مرتبه؟
-...
کوک -اینجاست
-...
کوک-نمیخاد فقط برگرد خونه
بعد از چند دقیقه بلاخره گوشی رو قطع کرد و شروع کرد به مزه مزه کردن قهوش
-هی تو شکر با قهوه نمیخوری؟یا شیر؟
همونطور که دهنم رو از بیسکوییت و بستنی پر کرده بودم پرسیدم
کوک-نه
-میخای امتحان کنی؟
سرشو منفی تکون داد منم پیگیر نشدم گوشیش دوباره زنگ خورد و اون با دیدن صفحه گوشی اخم کرد و از اتاق بیرون رفت
از فرصت استفاده کردم و یکم تو قهوش شکر و شیر ریختم و هم خندم گرفت، اما خندمو قورت دادم
لبخند شیطانیمو کنترل کردم و تا وقتی که جونگکوک دوباره برگشت تمرین کردم تا صورتمو عادی نگه دارم و سوتی ندم
جونگکوک دوباره مشغول قهوه خوردن شد و من منتظر اعتراض یا حتی یکم اخم شدم اما اون عادی به خوردن قهوه ادامه داد
با حرص بیسکوییتو جویدم اون رویه لیوان پوزخند زد و قهوشو تمام کرد و منم با تموم شدن بیسکوییتام و نصفه بستنیم احساس سیری کردم
دستمو به شکمم کشیدم و راحت و آسوده سر میز لم دادم
در اتاق باز شد و با کمال تعجب هوسوک رو دیدم که خسته وارد اتاق شد اون اینجا چیکار میکنه؟
کوک -کاری که بهت گفتمو کردی؟
-سلام!
هوسوک با یه اخم با نمک کرد
سوک-سلام آره انجام دادم
کوک -نتیجه؟
سوک-همون که میخاستیم
-هی سوکی گشنت نیست؟
یه نگاه به من و یه نگاه به کیک شکلاتی رو میز انداخت و با نیشخند کثیف و خریدارانش گفت:
سوک-دعوتتونو رد نمیکنم اقای کیم
جونگکوک با اخم و حالت چندش روشو برگردوند و با اخطار گفت:
-زود باشید ما کل روز رو واسه لاس زدن وقت نداریم
از نگاه بدبینش به من و هوسوک بدم اومد.مگه ما چند وقته که همدیگه رو دیدیم؟
هوسوک نشست و شروع به خوردن کیک کرد و کوک هم خودشو مشغول با گوشیش نشون داد
جالب بود! هوسوک اونقدر خوشمزه و با ولع میخورد که منم دلم خواست
تصمیم گرفتم یه کیک شکلاتی بردارم که هوسوک زد رو دستم
-هی منم میخام؟
سوک-اگه میتونی بیا بگیرش
بشقابو برد عقب و من سریع جستم رو میز تا بشقابو بگیرم
کوک-کافیه بشین سر جات تهیونگ
هوسوک اما سمج تر بشقابو برد و یه گاز به کیک شکلاتیش و من از شدت عصبانیت دوباره جستم
یهو میز تکون خورد و لیوان نصفه شیر ریخت رویه میز و در آخر شلوار هوسوک!
سوک-هیییی! عوضی ببین چه بلایی سر شلوارم اومد؟
با نیشخند از غفلتش استفاده کردم و کیک تو بشقابو قاپیدم
کوک-وات د فاک؟مغز فندقی دردسر ساز
بیخیال به کیک شکلاتیم گاز بزرگی زدم و وسایلمو جمع کردم
سوک-کجا؟نمیبینی چه گندی به شلوارم زدی؟راهتو میکشی میری؟
با نیشخند گفتم:
-نچ اولا نه ودوما به من مربوط نیست
هوسوک با عصبانیت گفت:
سوک-خیلی هم مربوطه شرتو کم کن پسره. .
وسط حرفش پریدم:
-مزاحمتون نمیشم، گویا امروز لباس شوری دارید بهتره برید خونه و مامی جونتون رو خوشحال تر کنید
جونگکوک که انگار از بحث بین ما خوشش اومده بود با نیشخندش گفت:
-شما تو این هوا لباساتون رو میشورید؟
با سر به پنجره فانتزی لنج که الان با قطره هایه بارون تزیین شده بود اشاره کرد اما من دفاعم رو سریع رو کردم و با یه لحن حق به جانب گفتم:
-ما که نمیدونیم لباس شستن چیه! چون خدمتکار داریم
سوک-هی گستاخ چطور جرعت میکنی
با در آوردن زبونم و شکلک از اتاق با خنده دویدم بیرون
اما صدایه کوک که جدیت خودشو داشت متوقفم کرد
کوک-فکر کردی کجا داری فرار میکنی فنچ کوچولو؟
فقط پلک زدم و چیزی نگفتم با همون قدم هایه محکم و جدی به سمتم اومد و گفت:
کوک-نینا گفت برسونمت
پلک زدم و چیزی نگفتم!نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت اما میدونستم باید سریع از اینجا برم وگرنه هوسوک مجبورم میکنه شلوارشو با آب و صابون بشورم
مثل جوجه اردک پشت جونگوک راه افتادم کل مسیر بدون حرف راه میرفتیم که نزدیک بود رو زمین سر و خیس شده کشتی با مخ رویه زمین بیوفتم...
کوک-تو هنوزم مثل بچگیات دستو پا چلفتیی؟
از تعجب نزدیک بود چشمام در بیاد...اون گفت بچگیام؟
برگشت و با یکم خنده گفت:
کوک-چیه؟
آب دهنمو قورت دادم و با همون چشمایه از تعجب گشاد شده پرسیدم:
-بچگیام؟
شونه هاشو بالا انداخت و برگشت و سعی کرد با حفظ کردن جدیتش بگه:
-من میدیمت همون موقع ها که میومدی خونمون و به نینا جدول ضرب یاد میدادی یبار هم دیدمت که با مادربزرگت اومده بودی واسه جشن تو کلیسا
دیگه نزدیک بود از تعجب و حیرت جیغ بکشم،چرا من اصلا جونگکوک رو یادم نمیومد؟ و لعنتی من میخام بیشتر بدونم
-پس چرا من ندیدمت؟
کوک سرعت قدم هاشو زیاد کرد و از پله هایه کشتی به سرعت پایین اومد و جوابمو نداد
به جاش سوار ماشین شد و تک بوقش منو از جا پروند
سریع سوار ماشین شدم و با غر و لوند گفتم:
-همه چیز خانواده شما اینقدرعجیبه؟من دیگه خسته شدم! واسه ناهار دعوتم میکنید بعد میزارید میرید میگین کمکتون کنم بعد هزار جور بلا سرم میارید و رفتارتون میگه برم
جونگکوک با یکم تعجب نگاهم کرد شاید انتظار نداشت اما من میدونم حتی اگه یه دقیقه هم خودمو نگه میداشتم از حرص و سوال میترکیدم
کوک-منظورت از خانواده منم دیگه؟
پقی زد زیر خنده دیگه به درجه جوش رسیده بودم پس با داد گفتم:
-آره خود خودتی! من خودم اون دختره رو دیدم که پرید بغل نینا و گریه میکرد و بازوش کبود بود
خنده هاش انگار تموم شد و جدی و با اخم نگاهم میکرد
کوک-اون کار من نبود
به کبودی مچ دستم اشاره کردم و گفتم:
-آره خوب اینم کار تو نبود
دیگه تحمل نکردم و مثل برق از ماشینش جستم بیرون با دیدن هوسوک که ناشیانه داشت با شلواری که براش یکم گشاد بود و صد در صد مال خودش نبود راه میرفتخندم گرفت، اما خندمو قورت دادم
-هی مستر جانگ افتخار میدم شلوارتون رو بشورم!
هوسوک مثل پیرمردایی که عصاشون افتاده باشه رو زمین و دیسک کمرشون گرفته باشه برگشت و تیز نگاهم کرد
سوک-آه خدایه من فرشته رخت شور اومد چی میتونه ازم بخاد؟
خندیدم و اون باحال ترین پسری بود که تاحالا دیده بودم
-شاید میخام برسونیم خونم
هوسوک چشماشو گشاد کرد و همونطور که کمربندشو سفت میکرد گفت:
-کوک اومد دنبالت،نیومد؟
بیخیالی گفتم و بعد با غرغر گفتم:
-بریم
صدایه جونگکوک منو سرجام میخ کرد
کوک-گذاشتن آدما تو عمل انجام شده اصلا کار خوبی نیست اقای کیم...