part 9

85 19 1
                                    

برگشتم یه پسر با چشمای تیله ای مشکی که برق عجیبی داشت ، قد بلند و یه تیپ سر تا پا مشکی
بهش زل زدم چشاش خیلی...
آرنج جیمین خورد تو پهلوم
-چته بابا؟
بلند گفتم چشاش اندازه گردو شده بود قیافش پر از ترس شده بود زمزمه وار یه چیزی گفت ولی نفهمیدم قیافش ته خنده بود نیشم خود به خود باز شده بود
-چی؟بلندتر بگو
دوباره یه چیزی گفت و من...
(داره میگه بلند حرف نزن من میشنوم)
از جا پریدم چه تیزه صداشم که
جیم-ببخشید آقا
وا مگه کنیزشه اینجوری حرف میزنه آقا اوهوع
جونگکوک -اون پرونده رو گفتم پیدا کردی؟
جیم-ب بله همینجاس
حتما میخاد بگه بیار دفترم اه اه اه مگه خودت دست نداری پررو
کوک-بندازش سطل آشغال
جا خوردم عجب اعصابی
جیم-چ،چشم کار دیگه ای ندارید؟
کوک-نه کارت تموم شد اون لوازم آرایشیی رو که زیر دفترت قایم کردیو هم با خودت ببر
لبامو گاز گرفتم این تهش که چه عرض کنم بعدیشم رد کرده
نینا از اتاق اومد بیرون و من نفس حبس شدمو بیرون دادم زوق زده گفت:
-فکر نمیکردم بیای!
کوک-گفتی کار واجبی پیش اومده
نینا-خوب کردی اومدی
با ذوق اومد جلو و دستمو گرفت و تقریبا تو پنج قدمیش منو کشوند خودش عقب وایساد
نینا-این دوستم و هم کلاسی قدیمیم تهیونگه
یکم سکوت شد قشنگ نگاش کردم خوب اگه یه مرد بخاد از یه کسی خوشش بیاد 10 ثانیه اول شانس خوبیه
نینا پهلومو نا محسوس نیشکون گرفت تازه فهمیدم گاف دادم پوزخند رو لبشو که احساس کردم گر گرفتم اه اه اه حالا انگار کیه
دستمو دراز کردم جلوش و لبخند دندون نمایی زدم
-کیم تهیونگ هستم از آشناییتون خوشبختم
با نیشخند دستشو فرو کرد تو جیباش و سرشو تکون داد
دست دراز شدمو پس کشیدم
هه میخای غرور منو خورد کنی پسر؟من غرورمو تو دادگاه طلاقم شکوندم و جا گزاشتم
نینا معذب شده بود
نینا-بهتره بریم دفتر تا صحبت کنیم جیمین اگه میشه واسمون چ...
کوک-لازم نیست بیاری
رفت تو اتاق و درو باز گذاشت
کاملا داشت منو سبک میکرد انتظار داشتم نینا یه چیزی بگه ولی فقط با افسوس سرشو تکون داد و راهنماییم کرد سمت اتاق اون از برادرش میترسه؟
نینا-خوب از خودت تعریف کن چه رشته ای خوندی؟چه کارایی کردی؟
میخاستم جواب بدم که
کوک-من رو آوردی تاگوش کنم ببینم دوستت چیکار کرده؟
این دیگه ته سبک کردن بود سعی کردم کیف تو دستمو نکوبم تو اون کله‌ش با آرامش گفتم:
-رشته موسیقی خوندم زیاد جایی نرفتم خوب تحصیلاتمو ادامه دادم و یه دو سالی ازدواج کردم ولی خوب همسرم سهون بهم خیانت کرد (خیانتو با صدای بلند تر و واضح تر گفتم)و ازم طلاق گرفت الانم به خاطر پول با یه دختر نامزد کرده
جونگکوک انگار جا خورد که اینجوری با اعتمادبه نفس شروع کردم به سخنرانی
کوک-چی گفتی؟ اسمش سهونه؟
با تعجب گفتم:
-بله
با عصبانیت گوشیشو برداشت
نینا-صبر کن کوک...از کجا معلوم اون سهون که تهیونگ میگه همون سهون ما باشه
-سوتفاهم نشه؟
کوک-خفه شو
اینو با صدای بلند گفت و من بقیه چیزایی که میخاستم دنبال کلمه هام بگم یادم رفت اون یه عوضی به تمام معناست
نینا-درست صحبت کن جونگکوک
انگار که تازه فهمیده باشه معنی کلمش چیه سرشو تکون داد
کوک-من میرم فعلا
داشت میرفت دیگه نمیتونم جواب این گستاخیشو ندم بلند جوری که بشنوه گفتم:
-درسته همسر سابقم سهون بهم خیانت کرد اما این خیانت باعث نشد که من اخلاقم عوض بشه یا بخام کسیو از خودم برونم گمونم جنبشو دارم که بتونم مثل یه آدم عادی زندگی کنم و نفرت انگیز و متعفن نباشم
پشت به من سرجاش وایساده بود
صدای هین نینا اومد در هر صورت اگه اون نامزدی نداشته باشه میگیره که یکی دیگم هست باید اعصابش خورد باشه و گستاخی کنه اگه هم داشته باشه بازم بهتره
برگشت و من واقعا از اون چشمای مشکی که حالا وحشی خیره نگام میکرد ترسیده بودم
نینا-جونگکوک خواهش میکنم برو پایین
انگشتشو به سمتم گرفت
کوک-جواب گستاخیتو میگیری
یه لنگه ابرو هامو دادم بالا و دست به سینه شدم و پاهامو روهم انداختم
با نهایت پررویی گفتم:
-بی صبرانه منتظرم!
*از نگاه بکهیون*
استاد-بیون بکهیون
از جام بلند شدم
-حاضر
از زیر عینک طبیش که شیشه های مربعی داشت نگام کرد
استاد-دو ماه غیبت،دلیل خاصی دارید؟
-بله استاد،ی ی یعنی نخیر استاد!
همه زدن زیر خنده
استاد-بلاخره بله یا نه؟
-یه مسئله خانوادگی پیش اومد
استاد-این دلیل موجهی واسه غیبتتون نیست
-استاد شما دارید میپرسید ترم پیش چرا غیبت کردم در صورتی که من ترم جدید ثبت نام کردم
استاد-درسته ولی اقای بیون این نمیشه من بتونم تو ترم جدید این حجم از غیبتتون رو پیش خودم توجیح کنم
-تکرار نمیشه
شروع کرد به تدریس
مدام از حرص لبامو میجویدم سانی با اون لحجه مصخرفش عین پشه کنار گوشم وزوز میکرد
آروم گفتم:
-سانی مجبور نیستی با من مکالمه زبان داشته باشی یکم زبانتو تقویت کنی. من خواهم تو چه کرده بودی؟؟؟اون دیگه چیه ..افتضاحه!
سانی-چه گفت؟آرام تر
-فرانسوی خول و چل
سانی-چه؟
-عجب گیری کردیمااا

-تهیونگ-
اشک میریختم
تصمیم گرفتم بیخیال لباسام بشم
اشکامو پاک کردم و به اینه قدی روبه روم نگاه کردم اه این آرایش لعنتی
با پارچه لباسم آرایشمو پاک کردم به درک که خراب میشه
محکم پارچه رو صورتم کشیدم و از پاک شدن آرایشم مطمئن شدم
من این کارشو تلافی میکنم
از پله ها اومدم پایین خدمتکارا داشتن وسایلو جمع میکردن و فهمیدم وقت زیادی گذشته
از ساختمان اومد پایین محوطه خالی بود با دو رفتم به سمت در خروجی
و پریدم تو ماشینم باید استراحت میکردم...
ادامه دارد...

Vengeance Where stories live. Discover now