Part21

62 12 9
                                    

کوک-قبلا بهت هشدار داده بودم نداده بودم؟ راجبش چی بهت گفته بودم؟
باز شدن دهنشو دیدم اما جونگکوک گمونم فشار دستشو بیشتر کرد چون یه آخ آروم شنیدم خواستم چیزی بگم که در بدون ضربه خوردن باز شد و من چشمایه شوخ و شنگول لیسا رو دیدم:
لیسا-اوه تهیونگ عزیزم میشه بیای کمک؟
از صداش که معلوم بود به زور داره خندشو کنترل میکنه گفت اما من...
کوک-خوشحال میشم کمکش کنی تهیونگ
چشمامو باز و بسته کردم کوک راضی به نظر میرسید اما من ته دلم بدجوری شور میزد
در هر صورت از در بیرون رفتم و لیسا پشت سرم در رو بست و با خنده گفت:
-میشه کمکم کنی این پرده ها رو بزنی
با سر به پرده هایه مخمل قرمز اشاره کرد
-حتما
لیسا-پس صندلیو محکم بگیر تا برم بالا
کاری که گفتو انجام دادم و  با یه جست پرید بالا
-هوسوک رفت؟
با دقت پرسیدم لیسا بریده بریده گفت:
-اوه اون مثل یه پسر بچه پونزده ساله شره
آروم گفت:(و هیز)
خودمو به نشنیدن زدم و وای خدایه من من کل فکرم تو اون اتاق بود
یکم گذشت و من با شنیدن صدایه یه آخ بلند ازتویه اتاقم کنترلمو از دست دادم و به سمت در اتاقم حمله ور شدم
لیسا-هییییی تهیونگگگ
محکم درو باز کردم و خون تو رگهام یخ بست
وقتی دیدم جونگکوک مردک بیچاره رو به دیوار پرس کرده و قصد داره زیر چشمشو کبود کنه جیغ زدم و گفتم:
-جونگکوکککک؟
انگار متوقف شد و برگشت
-خواهش میکنم
سعی کردم با التماس بگم تا شاید براش دردسر نشه اون همونطور بهم زل زل نگاه میکرد اما هنوز سفت یقه اون بیچاره رو گرفته بود
جواب داد یا نه اما دستش پایین اومد و من نتونستم لبخندمو کنترل کنم
-آروم باش
کوک-فقط به...
با مشتی که به صورتش خورد بلند ترین جیغ عمرمو کشیدم
و اولین کاری که کردم با دسته گلی که نمیدونم چجوری کنار پام سر در آورده بود به سمت لینهو حمله کردم و محکم تویه سرش کوبیدم که گیج شد و بعد محکم به لایه پاش کوبیدم که خم شد و دادی از درد کشید
-سریع از اینجا گمشو روباه کثیف
با کمر خمیدش که گمونم به خاطر درد بود دولا دولا به سمت در رفت و ناگهانی برگشت و گفت:
-تاوان کارتو پس میدی کیم
دسته گلو محکم به سمتش پرت کردم اما همون موقع در بسته شد و دسته گل محکم به در خورد
یه نفس عمیق کشیدم و تازه یاد کوک افتادم
با حرص آستین کتشو رویه بینی خونیش کشید و یکم هم گوشه لبش زخمی شده بود
-صبر کن! باید زخمت ضدعفونی بشه
با یکم عصبانیت گفت:
کوک-نمیخاد
جدی تر گفتم:
-مگه دست خودته؟
از زیر میزم جعبه کمک هایه اولیه رو بیرون آوردم یکم احساس عذاب وجدان داشتم اگه دخالت نمیکردم شاید این بلا سر جونگکوک  نمیومد
صندلیمو جلو کشیدم و دستوری گفتم:
-یالا بشین
با اخم گفتم
کوک-واقعا تو فنچ کوچولو فکر کردی میتونی منو وادار به کاری بکنی؟
با کلافگی گفتم:
-میشه الان پرچم سفیدتو بالا بیاری؟ من واقعا حوصلشو ندارم
بچگانه در خواست کردم و بعد با سر اشاره کردم تا بشینه
با یه حالت مسخره نگاهم کرد و بعد بی توجه به صندلیی که براش آماده کرده بودم رو کاناپه نشست
سرمو با تاسف تکون دادم و وسایلمو اونجا بردم و سریع و بدون زمینه زخم کنار لبشو بررسی کردم
-خدایه من ببین چیکار کرده
کوک-دلت خنک شد اقای کیم؟
با پوزخند به حرف معنی دارش لبخند زدم و همونطور پنبه رو به بتادین آغشته میکردم گفتم:
-من بچه پیش دبستانی نیستم و اینجام مهدکودک نیست آقایه جئون
کوک-هی تو حق نداری...
وسط حرفش پریدم:
-ممکنه یکم بسوزه خواهشا جیغ نزن
با خنده گفتم و باعث شدم اخماش شدیدا تویه هم بره یواش پنبه رو رو زخمش گذاشتم
نا خواسته یه آخ گفت اما خودمو به نشنیدن زدم تا باعث از بین رفتن غرورش نشم
یکم بعد انگار سوزشش براش کمتر شد و من راحت کارمو انجام دادم
-تمام شد
نفسشو عمیق بیرون داد
کوک-با این یارو لینهو هیچ تماسی نداری،متوجهی؟
دوباره اخم کرد و من سریع واسه راحت شدن خیالش گفتم:
-قول میدم باور کن من اصلا ازش خوشم نمیاد
تو چشام زل زد تا صداقتمو شاید با نگاه کرد به چشمام بفهمه در هر صورت گمونم چیزی ندید چون اخماش یک ذره هم باز نشد
کوک-خوبه
بلند شد و من سریع یادم افتاد مسبب مشت خوردنش من بودم
-هی!
برگشت و یکم با تعجب و همون عصبانیت قبلش نگاهم کرد
-من معذرت میخام،به خاطر من مشت خوردی...ممنون
ناخودآگاه خجالت زده و سر به زیر شدم و انگشتام با اظطراب بهم پیچید
جونگکوک نگاه سنگینشو از روم برنمیداشت
کوک-خواهش میکنم،راستی...
سرمو با تعجب بالا گرفتم و ذوق
کردم چون اخماش از هم باز شده بود و این عین موفقیته
کوک-من حواسم نبود، یه گوشی جدید برات میگیرم با سر به گوشی خورد شدم رو زمین اشاره کرد و من حس کردم بغض گلومو گرفت و چشام پر از اشک شد تمام خاطراتم و عکسام...
دستی رو شونم احساس کردم و از لاشه گوشیم نگاهمو برداشتم
کوک-من یدونه بهترشو برات میخرم،چرا چشمات برق میزنه پسره لوس
سرمو با لجبازی تکون دادم و گفتم:
-نخیرم،من یدونه مثل همین میخام
کلافه دستشو تو موهاش فرو کرد
کوک-باشه یکی مثل همین
از لحن نرم و دلداری دهندش هم هیجانزده بودم و هم متعجب انگار فهمید زیادی اومده جلو چون جدی شد
کوک-فعلا
دستامو تکون دادم و تا آخر خارج شدنش از اتاقم با نگاهم بدرقش کردم حتی متوجه شدم محسوس با پاش اون دسته گل بزرگو از جلویه در منظور دار به کنار پرت کرد
_______________
حسودی داشتیممم؟!
کی جئون مهربون سفارش داده بود؟ بفرمایید

Vengeance Where stories live. Discover now