ساعت 06:01 صبح :
تهیونگ از خواب بیدار شد و تکون خورد .
میخواست تموم روزش رو توی تختش بمونه و از پنجره به برفی که داره میباره خیره بشه .
اما اون شیفت داشت و باید به رستوران میرفت .
فقط یه ساعت فرصت داشت تا آماده بشه ( یه ساعت خیلیه ).
آهنگ ملایمی گذاشت و رفت دوش بگیره .
لباس پوشید و برای خودش تخم مرغ درست کرد .
آب پرتقال و تخم مرغش رو خورد و یونیفرمی که مجبور بود سر کار بپوشه رو پوشید .
پیراهن خاکستری و چکمه .
یادش رفته بود مسواک بزنه ، پس این کار رو هم سریع انجام داد و به سرعت از خونش خارج شد .
در آسانسور باز شد و پسر به سرعت وارد آسانسور شد .
وقتی پیاده شد چند تا آشنا دید و باهاشون احوالپرسی کرد .
لهجه ی انگلیسی های که سعی داشتن فرانسوی حرف بزنن واقعا ترسناک بود .
داخل رستوران میزهای زیادی چیده شده بود .
آشپزخانه پشت بار بود و فقط چند تا پیشخدمتی که بودن به اونجا رفت و آمد داشتن .
تهیونگ رفت سمت بار و سلام کرد .
جون ( از A.C.E ) سرپرستشون بود .
صبح ، توی بار ، نوشیدنی ها رو آماده میکردن .
با ورود چند تا مشتری ، تهیونگ دست به کار شد .
کارکردن رو دوست داشت .
سعی میکرد مردم با ورود به رستوران و محیط بار ، آرامش بیشتری داشته باشن .
ساکت بود .
ساعت 10:25 دقیقه ی صبح :
با ورود دو مرد ، یکی بلوند و کوچک و رونت بلند تر ، درهای رستوران باز شد ( اصلا هم یاد آهنگ دو دلبر نیفتادم ) .
تهیونگ فقط یکی از اون دو نفر رو میشناخت و منتظر بود تا دوستش ، به تنهایی بهش سلام کنه .
- سلام ته .
+ سلام چیم . اون پسر جدیده کیه ؟
- اسمش جونگ کوکه . استخدامی جدیده . تا قبل ناهار قراره تمرین کنه .
+ نمیدونستم نامجون فرد جدیدی رو آورده .
- اون خیلی خوب انگلیسی صحبت میکنه و خیلیم جذابه . مطمئنم کلی مشتری به خاطرش میان اینجا .
تهیونگ چشماش رو چرخوند و به سمت میزش برگشت .
- هی من هنوز داشتم حرف میزدمااا
+ منم کار دارم .
ساعت 11:41 دقیقه ی صبح :
پسر جدید ، توی چند ساعت گذشته ، ذهن تهیونگ رو به خودش اختصاص داده بود .

YOU ARE READING
𝐍𝐨𝐫𝐭𝐡 𝐜𝐫𝐞𝐞𝐤 [𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤]
Randomوضعیت : در حال آپ .🤍✨ روز آپ : چهارشنبه ها .🤍✨ تهیونگ هنوز احساس خوبی راجب دوستی با جونگکوک نداشت ولی خیلی چیزا راجبش میدونست . چجوری میشه یکی انقدر به خودش صدمه بزنه ؟. درختای کاج قد کشیده بودن و به کت برفیشون افتخار میکردن .🤍✨ شروع : ۱۴۰۲/۱۱/۵...