part 3

70 9 30
                                    

ساعت 14:12 بعد از ظهر :

پسر مو قهوه ای تمام مسیر رو تا رسیدن به منطقه ی کوچیکی که معلم میتونست از اونجا بچه ها رو ببینه ، اسکیت کرد .

جلوی کلبه ی چوبی ، دوازده کودک با اسکی ها ، وسایل و ماسک های خودشون ، آماده بودن .

از نظر تهیونگ اون بچه ها خیلی بامزه بودن ، مخصوصا که همشون لباس مخصوص اسکی سایز کودک و مینی اسکی هایی داشتن که اندازه شون ، نصف قد خودشون میشد .

اسکی هاش رو در آورد و رفت تا در بزنه .

حقیقتش توقع نداشتم در به سرعت باز بشه .

- ته ته ، تو اینجایی !

+ سلام هوسوک .

دو مرد لبخند زدند و همدیگه رو بغل کردن .

+ میبینم که انجمن بچه ها رو راه انداختی !

- آره امروز سومین روزشونه .

+ خوبه . کجا میبریشون ؟

- شیب قرمز رو پایین میریم و شیپ آبی ایستگاه بعدی رو هم همینطور . بعدم بهشون قول استراحت دادم .

+ آره اگه خسته بودن ، استراحت کنن بهتره

- آره ، بعد هم بر میگردیم همینجا

+ همه چیز رو برنامه ریزی کردی .

- پدر و مادرشون این رو میخواستن .

خندیدن و رفتن تا بچه ها رو تماشا کنن .

تهیونگ و هوسوک توی صف تله سیژ منتظر موندن تا نوبتشون بشه .

تهیونگ باید برمیگشت سر کارش .

ولی اول به هوسوک کمک کرد و بچه ها رو توی صف مرتب کردن و بعد از یادآوری نکات ایمنی ، هوسوک بعد بستن بچه ها سوار شد تا باهاشون بره و مراقبشون باشه و تهیونگ هم پشت سرشون رفت .

ساعت ۴ بود و تا رسیدن به خونش ، فقط دو ساعت فرصت داشت و باید استراحت میکرد .

دو ساعتی که به نظرش تایم خیلی زیادی بود .

ساعت 16:28 بعد از ظهر :

تهیونگ پیش هوسوک مونده بود و هر دوشون منتظر بودن تا والدین بچه ها بیان دنبالشون .

و البته ، باید تجهیزات اجاره ای اسکی رو هم سر جاشون میزاشتن و مراقبشون میکردن .

بعد رفتن بچه ها با هوسوک خداحافظی کرد و بعد از مدت نسبتا کوتاهی ، با اتوبوس ، رسید خونش .

اون واقعا استفاده از اتوبوس رو دوست داشت .

درسته که زمان زیادی رو توی اتوبوس نمیگذروند ، اما بازم اینکه رفت و آمد مردم رو هرچند کوتاه تماشا میکرد ، دوست داشت .

منتظر موند تا وان پر بشه .

یک لیوان کوکا و گوشت سرد برای خودش آماده کرد و بعد ، متوجه شد که وان پر شده .

𝐍𝐨𝐫𝐭𝐡 𝐜𝐫𝐞𝐞𝐤 [𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤]Where stories live. Discover now