ساعت 14:12 بعد از ظهر :
پسر مو قهوه ای تمام مسیر رو تا رسیدن به منطقه ی کوچیکی که معلم میتونست از اونجا بچه ها رو ببینه ، اسکیت کرد .
جلوی کلبه ی چوبی ، دوازده کودک با اسکی ها ، وسایل و ماسک های خودشون ، آماده بودن .
از نظر تهیونگ اون بچه ها خیلی بامزه بودن ، مخصوصا که همشون لباس مخصوص اسکی سایز کودک و مینی اسکی هایی داشتن که اندازه شون ، نصف قد خودشون میشد .
اسکی هاش رو در آورد و رفت تا در بزنه .
حقیقتش توقع نداشتم در به سرعت باز بشه .
- ته ته ، تو اینجایی !
+ سلام هوسوک .
دو مرد لبخند زدند و همدیگه رو بغل کردن .
+ میبینم که انجمن بچه ها رو راه انداختی !
- آره امروز سومین روزشونه .
+ خوبه . کجا میبریشون ؟
- شیب قرمز رو پایین میریم و شیپ آبی ایستگاه بعدی رو هم همینطور . بعدم بهشون قول استراحت دادم .
+ آره اگه خسته بودن ، استراحت کنن بهتره
- آره ، بعد هم بر میگردیم همینجا
+ همه چیز رو برنامه ریزی کردی .
- پدر و مادرشون این رو میخواستن .
خندیدن و رفتن تا بچه ها رو تماشا کنن .
تهیونگ و هوسوک توی صف تله سیژ منتظر موندن تا نوبتشون بشه .
تهیونگ باید برمیگشت سر کارش .
ولی اول به هوسوک کمک کرد و بچه ها رو توی صف مرتب کردن و بعد از یادآوری نکات ایمنی ، هوسوک بعد بستن بچه ها سوار شد تا باهاشون بره و مراقبشون باشه و تهیونگ هم پشت سرشون رفت .
ساعت ۴ بود و تا رسیدن به خونش ، فقط دو ساعت فرصت داشت و باید استراحت میکرد .
دو ساعتی که به نظرش تایم خیلی زیادی بود .
ساعت 16:28 بعد از ظهر :
تهیونگ پیش هوسوک مونده بود و هر دوشون منتظر بودن تا والدین بچه ها بیان دنبالشون .
و البته ، باید تجهیزات اجاره ای اسکی رو هم سر جاشون میزاشتن و مراقبشون میکردن .
بعد رفتن بچه ها با هوسوک خداحافظی کرد و بعد از مدت نسبتا کوتاهی ، با اتوبوس ، رسید خونش .
اون واقعا استفاده از اتوبوس رو دوست داشت .
درسته که زمان زیادی رو توی اتوبوس نمیگذروند ، اما بازم اینکه رفت و آمد مردم رو هرچند کوتاه تماشا میکرد ، دوست داشت .
منتظر موند تا وان پر بشه .
یک لیوان کوکا و گوشت سرد برای خودش آماده کرد و بعد ، متوجه شد که وان پر شده .
YOU ARE READING
𝐍𝐨𝐫𝐭𝐡 𝐜𝐫𝐞𝐞𝐤 [𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤]
Randomوضعیت : در حال آپ .🤍✨ روز آپ : چهارشنبه ها .🤍✨ تهیونگ هنوز احساس خوبی راجب دوستی با جونگکوک نداشت ولی خیلی چیزا راجبش میدونست . چجوری میشه یکی انقدر به خودش صدمه بزنه ؟. درختای کاج قد کشیده بودن و به کت برفیشون افتخار میکردن .🤍✨ شروع : ۱۴۰۲/۱۱/۵...