ساعت 04:05 بعد از ظهر :
تهیونگ به گوشیش نگاه کرد .
میدونست هنوز وقت هست .
چیزی حدود سی دقیقه تا زمان قرارش با کوک وقت داشت .
البته که ایستاده بود و کاری نمیکرد .
تصمیم گرفت بلند شده و زود تر حاضر بشه .
اینجوری میتونست تایم بیشتری رو برای حاضر شدن وقت بزاره .
لباس بژ رنگی به همراه یقه اسکی ای که کمی تیره تر بود ، پوشید .
دستکش ها و کت بلندش رو برداشت و قبل از خروج از اتاق ، کلید اتاق ، سوییچ ماشینش ، کیف پول و تمام چیزایی که ممکن بود جاشون بزاره رو چک کرد .
موقعی که به طبقه ی پایین رسید ، نامجون رو دید و دست تکون داد ، البته دنبال خواهرش میگشت ، برای همین لابی هتل رو هم چک کرد و اون زن لاغر مو خاکستری رو اونجا دید .
پشت میز پذیرش ایستاد و سعی کرد خواهرش رو با یهویی اومدن نترسونه .
زن به سمتش برگشت .
~ سلام ته .
لبخند گرمی به برادرش زد .
+ هی ، سلام . فقط اومدم بهت بگم دارم میرم بیرون و احتمالا شب برنمیگردم .
~ باشه به بقیه میگم .
+ ممنون .
قبل از اینکه بره ، لبخند زد و چند باری با انگشتاش روی میز ریتمی رو تکرار کرد .
~ صبر کن . نگفتی کجا میری ؟ هیچوقت شنبه شبای رستورانو از دست نمیدادی . همه هستن .
+ آره میدونم . میخوام با جونگ کوک برم دهکده رو ببینم . قرار بود چند تا جا رو بهش نشون بدم .
~ آها . خوش بگذره بهتون .
چشمک زد و تهیونگ دیگه نتونست نخونده ، خندید و رفت .
به ساعتش نگاه کرد و دید نزدیکای ۴ و نیمه . به احتمال زیاد تا چند دقیقه بعد ، پسر هم میرسید .
روز آفتابی ای بود ولی هوا ، مثل همیشه سرد بود .
خانواده ها با هیجان یا خوشحالی رد میشدم و بهش لبخند میزدن .
چند تا پسر رو دید که با اسنوبرد هاشون ، بازی میکردن و دخترایی که نسبتا زیبا بودن ، مدلهای خاص و جدیدی از لباسهای اسکی پوشیده بودن .
چشمش به رونت افتاد .
داشت میومد .
دست تکون داد .
مثل بقیه ی موقع هابی که کسی رو از دور میدید .
سوار ماشین شدن و تهیونگ ماشین رو روشن کرد .
به محض روشن شدن ماشین ، آهنگی که آخرین بار توش ماشین گوشش کرده بود ، با صدای بلندی پخش شد .
![](https://img.wattpad.com/cover/361213168-288-k651680.jpg)
YOU ARE READING
𝐍𝐨𝐫𝐭𝐡 𝐜𝐫𝐞𝐞𝐤 [𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤]
Randomوضعیت : در حال آپ .🤍✨ روز آپ : چهارشنبه ها .🤍✨ تهیونگ هنوز احساس خوبی راجب دوستی با جونگکوک نداشت ولی خیلی چیزا راجبش میدونست . چجوری میشه یکی انقدر به خودش صدمه بزنه ؟. درختای کاج قد کشیده بودن و به کت برفیشون افتخار میکردن .🤍✨ شروع : ۱۴۰۲/۱۱/۵...