ساعت 14:20 بعد از ظهر :
رونت ناهارش رو یک ساعت قبل تموم کردن بود و الان ، توی اتاقش ، کنار پنجره ، مشغول کتاب خوندن بود .
البته یه بار هم غذاش هضم شده بود ( مجبور نبودم تایپش کنم 😂😔💔) و کمی هم استراحت کرده بود .
بعد از خوندن کتابش ، تصمیم گرفت بره گردش ، البته دفعه ی قبل با ماشین توی روستا چرخی زده بود ، اما مطمین بود که چیزهایی بیشتری هم برای دیدن هستن .
سویشرتش رو پوشید و به کلیدش چنگ زد و بعد از خروج از اتاقش ، سوار آسانسور شد .
البته قبل از اینکه درها کامل بسته بشه ، دست کسی جلوی در قرار گرفت و درها بسته نشدن .
+ سلام تهیونگ
جونگ کوک با دیدن تهیونگ گفت و لبخند زد .
- سلام جونگ کوک ، متاسفم بابت اینکه یهویی اومدم
+ بیخیالش . کجا میری ؟ سر شیفتت ؟
- نه بابا . امروز بیکارم . میخوام چیزی رو برای کسی ببرم .
گلوش رو صاف کرد و به زمین نگاه کرد .
+ اوه ، من میخوام یکم تفریح کنم . اشکالی داره با هم بریم ؟
بدون هیچ انگیزه ای گفت ، اما میترسید پسر بزرگتر ردش کنه .
- اوهوم ، میتونم با ماشین بریم و بعد ماشینم رو یه جا بزارم و پیاده بریم .
تهیونگ پیشنهاد داد و جونگ کوک لبخند زد .
+ آره ، عالی میشه
بانی خندید و یک جعبه رو از دست تهیونگ گرفت .
پیاده شدن .مینجی به همراه جیمین از کنارشون گذشت و دو پسر با عجله دست تکون دادن .
جونگ کوک به همراه تهیونگ به سمت یک میتسوبیشی اوتلندر سفید رنگ رفتن و سوار شدن .
همونجور که میپرسید کمربندش رو بست :
+ خب ، دوستت کیه ؟
- هوسوک . اینجا مربی اسکیه .
+ این عالیه ولی خب ، چی لازم داره ؟
- میخواد یه گروه از بچه ها رو ببره توی کوه و خب تا برگردم تاریک میشن . مثل اینکه چراغش خراب شده . میخوام کسی خودم ور براش ببرم .
ماشین رو روشن کرد و حرکت کردن .
+ چه باحال . اینجا شبم اسکی میکنن ؟
تحت تاثیر قرار گرفته بود .
- بعضی وقتا . هوسوک به جشن و دورهمی ها و سفرای شبانه علاقه داره و ما رو هم میبره
+ ما ؟
- بچه های رستوران و استراحتگاه ، بعضی اوقات هم شاگرداشو میبره .
YOU ARE READING
𝐍𝐨𝐫𝐭𝐡 𝐜𝐫𝐞𝐞𝐤 [𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤]
Randomوضعیت : در حال آپ .🤍✨ روز آپ : چهارشنبه ها .🤍✨ تهیونگ هنوز احساس خوبی راجب دوستی با جونگکوک نداشت ولی خیلی چیزا راجبش میدونست . چجوری میشه یکی انقدر به خودش صدمه بزنه ؟. درختای کاج قد کشیده بودن و به کت برفیشون افتخار میکردن .🤍✨ شروع : ۱۴۰۲/۱۱/۵...