ساعت 03:24 بعد از ظهر :
مینجی ، نیمی از شیفت بعد از ظهر ، تهیونگ رو داخل آشپزخونه نگه داشت ، بیونکوان و جیمین هم اونجا بودند .
تهیونگ پرسید :
+ اینجا چه خبره ؟
مینجی جواب داد و به دو پسر دیگر اشاره کرد :
~ همه مون امشب ساعت هشت میریم اتاق چان .
+ دیگه کی میره ؟
~ یونگی ، سوا و دامی .
تهیونگ تعجب کرد .
دامی کسی نبود که بیرون بره ، اگه کار نمیکرد ، میخوابید .
جونگکوک نبود؟ این میتونست خوب باشه .
+ میام .
جون اومد و به عنوان یه رییس ، حرفشون رو قطع کرد .
= هی ! اینجا چیکار میکنین ؟ من به پیشخدمتا نیاز دارم . همه بیرون .
تهیونگ از آشپزخانه خارج شد .
فکر ملاقات با دوستاش ، باعث شد متوجه گذر زمان نشه .
چند هفته ای از قرار قبلشون میگذشت .
از رفتن به سالن بولینگ ، خاطره ی خوبی براش نمونده بود .
جونگکوک ادعا میکرد اون دو نفر میتونن بهترین دوستای هم بشن و تهیونگ ، در اون لحظات ، موافق نبود اما بعد ، اون هم دوست داشت پسر رو بشناسه و وقتی فهمید اون به پسرا گرایش داره ، از دوست داشتنش دست کشید .
اون دو هیچ وقت نمیتونستن دوست باشند .
بیشتر شبیه کاپلایی بودند که با هم کنار نمیومدند .
برای تهیونگ ، کنار اومدن مهم ترین چیز بود و مطمینن با دوسنتن گذشته ی همدیگه ، خیلی راحت میتونستند با هم کنار بیان .
البته اگه میخواستند .
تهیونگ لبخند زد .
تا چند دقیقه ی بعد ، شیفتش به اتمام میرسید و بعد ، مرد نسبتا قد بلندی به همراه یک خانم زیبا و برازنده وارد شد .
تهیونگ با لبخند به آنها نزدیک شد .
+ ظهر بخیر نامجون . هادونگ چطوره ؟ همه چی خوبه ؟
× عالیه . بالاخره مرخصی گیرم اومده و میتونم با دوست دخترم غذا بخورم . چی بهتر از این ؟
تهیونگ سفارش اون دو نفر رو گرفت و برای آوردن سفارششون ، به سمت بار رفت .
هادونگ و نامجون هم یک زوج بودن ولی عشقشون ، مشخص و واضح بود .
تهیونگ حسادت میکرد ، چرا زندگی برای اونا آنقدر آسون بود ؟
اونا با هم دعوا نمیکردند و از کنار هم بودن نمیترسیدند ؛ یه جورایی حس میکرد برای خوشحال کردن همدیگه متولد شدند .
![](https://img.wattpad.com/cover/361213168-288-k651680.jpg)
YOU ARE READING
𝐍𝐨𝐫𝐭𝐡 𝐜𝐫𝐞𝐞𝐤 [𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤]
Randomوضعیت : در حال آپ .🤍✨ روز آپ : چهارشنبه ها .🤍✨ تهیونگ هنوز احساس خوبی راجب دوستی با جونگکوک نداشت ولی خیلی چیزا راجبش میدونست . چجوری میشه یکی انقدر به خودش صدمه بزنه ؟. درختای کاج قد کشیده بودن و به کت برفیشون افتخار میکردن .🤍✨ شروع : ۱۴۰۲/۱۱/۵...