ساعت 12:47 بعد از ظهر :
جونگکوک به ساعت خیره شده بود و به این فکر میکرد که شیفت تهیونگ ، پانزده دقیقه ی دیگه تموم میشه .
با هم قرار نداشتن ولی چیزی بود که جونگکوک باید به تهیونگ میگفت .
پسر روی مبل نشسته بود و کتابی که چند هفته ی قبل شروع کرده بود رو میخوند و گهگاهی از پنجره ای که جلوش بود ، بیرون رو نگاه میکرد یا از لیوان کومبوچاش لذت میبرد .
به طرز باور نکردنی ای خوشحال بود .
توی یک استراحتگاه زیبا که توسط برق احاطه شده بود زندگی میکرد و با همه خوب کنار اومده بود .
علاوه بر تمام این ها ، داشت با تهیونگ هم به جایی میرسید .
با وجود اینکه فقط دو ماه از پا گذاشتنش به اینجا میگذشت ، احساس میکرد همیشه اینجا بوده .
کتابش رو بست و کنارش گذاشت .
نوشیدنیش رو تموم کرد و قبل از اینکه کت و تلفنش رو برداره ، لیوانش رو توی سینک گذاشت .
از اتاقش خارج شد و قبل از اینکه وارد رستوران بشه ، پیامی فرستاد .
+ جونگکوک ، اینجا چیکار میکنی ؟
تهیونگ به سمتش رفت و بدون هیچ هشداری بوسیدش .
لبخند زده بود و جونگکوک ، از اینکه نمیتونست سرخ نشه خجالت زده بود .
+ خجالت نکش . طبیعیه . چرا اینجایی ؟
- پیام دادم جوابم رو ندادی .
گفتم شیفتت تموم میشه ، بیام .
+ بیا بریم بشینیم و چیزی بخوریم .
نفس عمیقی کشید و به میزی اشاره کرد .
جونگکوک نشست و با جون ، بارتندری که دو ماه قبل ، بهش گفته بود باید چیکار کنه صحبت کرد .
به این فکر میکرد که چطور ، در این مدت کم ، تونسته بود ارتباط خوبی با بقیه بگیره و الان ، میفهمید چرا تهیونگ هیچ وقت از اونجا نرفته .
جونگکوک بعد از اولین قراری که گذاشته بودن ، وقت زیادی رو صرف فکر کردن به چیزی که تهیونگ گفته بود کرده بود .
اون واقعا به ماندن در استراحتگاه فکر میکنه ؟ میتونه تهیونگ رو ترک کنه ؟ احتمالا ...
اون دو نفر مدت زیادی نبود که همدیگه رو میشناختن ، پس چرا روی این سوال وسواس داشت ؟ اینده باید براش مهم تر از یه پسر باشه .
مگه نه ؟+ آماده ای ؟
تهیونگ کنارش ایستاده بود و کتش رو روی بازوهای جمع شده اش ، آویزان بود .
- بریم .
جونگکوک نوشیدنیش رو تموم کرد و قبل از رفتن با تهیونگ ، به جون لبخند زد .
YOU ARE READING
𝐍𝐨𝐫𝐭𝐡 𝐜𝐫𝐞𝐞𝐤 [𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤]
Randomوضعیت : در حال آپ .🤍✨ روز آپ : چهارشنبه ها .🤍✨ تهیونگ هنوز احساس خوبی راجب دوستی با جونگکوک نداشت ولی خیلی چیزا راجبش میدونست . چجوری میشه یکی انقدر به خودش صدمه بزنه ؟. درختای کاج قد کشیده بودن و به کت برفیشون افتخار میکردن .🤍✨ شروع : ۱۴۰۲/۱۱/۵...