ساعت 18:43 بعد از ظهر :
شب شده بود که درهای آسانسور برای ورود جونگ کوک به لابی باز شدن .
پسر وارد لابی شد و به چند تا از همکارانش دست تکون داد .
وقتی اومد بیرون ، باد سرد موهاش رو به حرکت درآوردن و به آسمون نگاه کرد .
ستاره های زیادی بودن .
قبل از اینکه به جایی که قرار داشتن بره لباس هایش رو مرتب کرد .
میدونست که میتونه با ماشین هم بره ولی دوست داشت قدم بزنه اونم توی یه شب سرد زمستونی درست مثل الان .
ساعت 19:13 بعد از ظهر :
تهیونگ پشت یکی از میزهای داخل سالن نشسته بود و خواهرش به همراه دوست دخترض مینجی ، کنارش بودن .
البته هوسوک و گهیون ، همکار هوسوک هم اونجا بودن .
گهیون از همشون جوونتر بود .
تهیونگ لیوان آبجوش رو نگه داشته بود و به حرف های بقیه گوش میداد .
بحثشون راجب مشتریای به شدت حساس و منظبتی بود که اونروز داشتن .
محیط اونجا پسر رو سرگرم میکرد .
خواهرش حرف هایش رو تموم کرد و سریع به سمت در ورودی رفت .
تهیونگ چرخید تا ببینه خواهرش با این عجله کجا رفته که جونگ کوک رو در حال احوالپرسی با خواهرش دید .
+ اون اینجا چیکار میکنه ؟مینجی گفت :
- من دعوتش کردم .
هوسوک بلند شد تا با پسر کوچیکتر احوالپرسی کنه .
بقیه هم به ترتیب اینکار رو کردن و خودشون رو معرفی کردن .
بعد هم کنار خودشون جایی برای جونگ کوک باز کردن تا بشینه .
موقعی که جونگ کوک خندید و به نظر میرسید از کنار بقیه بودن خوشحاله ، تهیونگ به این فکر کرد که لبخندش باعث میشه درست مثل یه خرگوش به نظر بیاد .
کوک و گهیون سر یه چیز معمولی و آزاردهنده صحبت میکردن و تهیونگ ، نمیتونست کاری کنه .
زیاد آدم اجتماعی ای نبود و نمیتونست خیلی زود با بقیه ارتباط بگیره .
اطرافش رو نگاه کرد و دید واقعا چیز جالبی وجود نداره جز اینکه مینجی بهش نگاه میکرد .
با نگاهش بهش فهموند که حرف بزنه یا حداقل تو بحثشون شرکت کنه .
سعی کرد چیزی بگه یا حداقل تظاهر به شرکت توی مکالمشون کنه .
سی دقیقه ی بعد ، دختر قد بلندی به طرفشون اومد . وقتی سلام کرد ، سعی کرد خودش رو معرفی کنه و جونگ کوک گفت :
YOU ARE READING
𝐍𝐨𝐫𝐭𝐡 𝐜𝐫𝐞𝐞𝐤 [𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤]
Randomوضعیت : در حال آپ .🤍✨ روز آپ : چهارشنبه ها .🤍✨ تهیونگ هنوز احساس خوبی راجب دوستی با جونگکوک نداشت ولی خیلی چیزا راجبش میدونست . چجوری میشه یکی انقدر به خودش صدمه بزنه ؟. درختای کاج قد کشیده بودن و به کت برفیشون افتخار میکردن .🤍✨ شروع : ۱۴۰۲/۱۱/۵...