part 8

47 10 18
                                    

ساعت 18:43 بعد از ظهر :

شب شده بود که درهای آسانسور برای ورود جونگ کوک به لابی باز شدن .

پسر وارد لابی شد و به چند تا از همکارانش دست تکون داد .

وقتی اومد بیرون ، باد سرد موهاش رو به حرکت درآوردن و به آسمون نگاه کرد .

ستاره های زیادی بودن .

قبل از اینکه به جایی که قرار داشتن بره لباس هایش رو مرتب کرد .

میدونست که می‌تونه با ماشین هم بره ولی دوست داشت قدم بزنه اونم توی یه شب سرد زمستونی درست مثل الان .

ساعت 19:13 بعد از ظهر :

تهیونگ پشت یکی از میزهای داخل سالن نشسته بود و خواهرش به همراه دوست دخترض مینجی ، کنارش بودن .

البته هوسوک و گهیون ، همکار هوسوک هم اونجا بودن .

گهیون از همشون جوونتر بود .

تهیونگ لیوان آبجوش رو نگه داشته بود و به حرف های بقیه گوش میداد .

بحثشون راجب مشتریای به شدت حساس و منظبتی بود که اونروز داشتن .

محیط اونجا پسر رو سرگرم میکرد .

خواهرش حرف هایش رو تموم کرد و سریع به سمت در ورودی رفت .

تهیونگ چرخید تا ببینه خواهرش با این عجله کجا رفته که جونگ کوک رو در حال احوالپرسی با خواهرش دید .

+ اون اینجا چیکار می‌کنه ؟

مینجی گفت :

- من دعوتش کردم .

هوسوک بلند شد تا با پسر کوچیکتر احوالپرسی کنه .

بقیه هم به ترتیب اینکار رو کردن و خودشون رو معرفی کردن .

بعد هم کنار خودشون جایی برای جونگ کوک باز کردن تا بشینه .

موقعی که جونگ کوک خندید و به نظر می‌رسید از کنار بقیه بودن خوشحاله ، تهیونگ به این فکر کرد که لبخندش باعث میشه درست مثل یه خرگوش به نظر بیاد .

کوک و گهیون سر یه چیز معمولی و آزاردهنده صحبت میکردن و تهیونگ ، نمیتونست کاری کنه .

زیاد آدم اجتماعی ای نبود و نمیتونست خیلی زود با بقیه ارتباط بگیره .

اطرافش رو نگاه کرد و دید واقعا چیز جالبی وجود نداره جز اینکه مینجی بهش نگاه میکرد .

با نگاهش بهش فهموند که حرف بزنه یا حداقل تو بحثشون شرکت کنه .

سعی کرد چیزی بگه یا حداقل تظاهر به شرکت توی مکالمشون کنه .

سی دقیقه ی بعد ، دختر قد بلندی به طرفشون اومد . وقتی سلام کرد ، سعی کرد خودش رو معرفی کنه و جونگ کوک گفت :

𝐍𝐨𝐫𝐭𝐡 𝐜𝐫𝐞𝐞𝐤 [𝐓𝐚𝐞𝐤𝐨𝐨𝐤]Where stories live. Discover now