Part 4

276 76 15
                                    

با لبخند به کتابای تو دستش نگاه کرد.

هر کی از دور میدیدش فکر میکرد حتما اون روز چیز خیلی ارزشمندی به دست آورده که همچین لبخند گنده‌ای رو لباشه.

یه بار دیگه عنوان کتاب ها رو نگاه کرد تا مطمئن باشه درست انتخاب کرده.

سرعتشون بیشتر کرد تا زودتر به کلاس برسه.

از وقتی تصمیم گرفته بود تمام رفتار پارک جیمین مرموز رو زیر نظر بگیره، متوجه علاقه بیش از اندازش به کتابای علمی شد و این دلیلی بود که الان پنج تا کتاب علمی قطور تو دستش باشه و با لبخند گنده رو لبش به سمت کلاس پا تند کنه‌.

همون طور که از بین بقیه رد میشد، با شنیدن صدای خنده گروهی از پسرا، نگاهشو به اون طرف سالن که تعداد کمی از بچه ها جمع شده بودن، داد.

بازم حتما بچه هایی که خانوادشون تو رده بالاتری بودن، داشتن قلدری میکردن و این چیزی نبود که جونگکوک رو ناراحت یا عصبی کنه.

چون خودش تا همین یه ماه پیش، دقیقا قبل اینکه تمام فکر و ذهنش جیمین باشه، جزو همین دسته بود و کارکنان و دانش آموزای مدرسه از دستش یه روز خوش نداشتن.

با پوفی که کشید بی تفاوت از کنارشون رد شد.

_ هی امگا شنیدم حرف نمیزنی... میدونی که اینجا جای ناقص هایی مثل تو نیست.

با تحلیل حرف پسر، سر جاش وایستاد و با چشمای گرد شده برگشت تا ببینه اون چیزی که اتفاق میفته، چیزی نیست که تو ذهنشه.

مگه چند تا دانش آموز لال تو مدرسشون بوده؟!

برگشتش مساوی شد با افتادن کتابا از دستش.

نگاهشو به دستای کثیفی داد چونه جیمینشو با فشار گرفته بود و جیمینی که تو همین فاصله هم متوجه لرزش هیستریک وارش میشد.

نفهمید چی شد فقط خودشو در حالی دید که روی سینه اون پسری که حتی نمیشناختتش نشسته و مشتای پر قدرتش رو روونه فکش می‌کنه.

نفهمید چی شد که دورش همه جمع شدن و اون دو نفر کی بودن که سعی داشتن از اون پسر جداش کنن.

مگه ندیدن اون داشت چیکار میکرد؟

مگه ندیدن چطور باعث لرزش جیمینش شده بود؟

آخرین مشت رو محکم تر از بقیه زد و خودشو کنار کشید.

نگاهشو سمت جایی که جیمینش بود کشوند و با ندیدنش، آتش خشمش دوباره شعله ور شد و دوباره بلند شد تا به سمت پسر هجوم ببره.

_ جئون جونگکوک کافیه! تهیونگ جیمینو برد بهداری

با این حرف که حتی نفهمید کی به زبون اوردش، خیالش راحت شد و یقه ی پسر رو محکم هول داد.

دم در بهداری ایستاده بود و به لرزش های محکم پسر که حتی تخت هم به صدا درآورده بود نگاه میکرد.

My mysterious boy [kookmin]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora