وقتی تیانگ برای مرتب کردن اتاقش اومده بود به کمکش سعی کرد که کمی سرپا بایسته و راه بره تا از خشکی بدنش بگیره
ولی با باز بودن در و شنیدن سر وصدایی از پایین بیخیالش شده بود و همینطور که خودشو به تیانگ تکیه میزد تا پله ها همراهش رفت و با دیدن چیزی که انتظارش و نداشت خونش به جوش اومد..
اخرین چیزی که تصورش و میکرد دیدن بکهیون بغل کریس بود اونم به این فاصله نزدیک ..
حالش اونقدری دگرگون شد که تمام خاطراتش با سونا جلوی چشماش رژه رفتن ..دیدن مردی که معشوقتو بغل میکنه، بهش توجه میکنه و خنده های واقعی همسرش برای اونه ..
وقتی فریاد زد و چشمای بکهیون و ترسیده دید اعصابش بیشتر از قبل خورد شد
"چرا؟؟ چرا باید از دیدن منبترسی بکهیون؟؟ "
توی ذهنش فریاد کشید و وقتی از پله ها پایین اومد نفهمید که چیشد ولی لحظه ای به خودش اومد که دستشو روی بکهیون بلند کرده بود کاری که این مدت سعی میکرد انجام نده و خشمشو کنترل کنه..
پشیمون بود ولی توی اون لحظه که کریس داشت بهش نزدیک میشد مغزش فقط یه فرمان صادر میکرد ' دور کردن بکهیون از این مرد '
وقتی از رفتن بکهیون مطمعن شد با قدمای سست و نامنظمی سمت کریس قدم برداشت و همون لحظه سوهو همراه محافظا سر رسیدن
_چانیول تو حالت هنوز خوب نیست خودم حلش میکنم ..
سوهو گفت و خواست دستور بده که اونو از اونجا بیرون کنن که صدای چانیول مانع شد
_ نتونستی به بکهیون برسی برای همین میخواستی بکشیش اره؟؟
با غضب گفت و مستقیم به چشمای بی حس کریس زل زد ..دیدن این مرد خشمش و بیشتر میکرد ولی باید مطمعن میشد که کریس ربطی به اون ماجرا داره یا ن
با دیدن پوزخند کریس کمرشو صاف تر کرد و گفت
_ حرف بزن ..میخواستی بکشیش حرومزاده اشغال؟؟
کریس دوباره پوزخندی به حرفش زد و اونم یه قدم بهش نزدیک شد
_اشتباه بهت گفتن ارباب کوچولو..من هیچوقت به همچین جواهری اسیب نمیزنم ..اگه دنبال مقصر میگردی بهتره اطرافت و خوب نگاه کنی اونوقت پیداش میکنی ..
بعد از گفتن حرفش عقب کشید و بعد از اینکه یه دور نگاهشو بین افراد باقی مونده گردوند به سمت ورودی رفت و بلند هشدار داد
_مواظب بکهیون باشین یه روز قراره بیام و ببرمش پس خوب ازش مواظبت کنین ..
چانیول با شنیدن حرفش با قدمای بلندی سمتش رفت و بی توجه به درد کمرش از پشت اونو گرفت و برگردوند
_این ارزوتو به گور میبری کریس وو
بعد از گفتن حرفش مشت محکمی به صورتش زد که محافظاش به سمتش حمله بردن و سوهو زودتر از اونا چانیول و ازشون دور کرد
YOU ARE READING
True heir 1 [Completed]
Fanfictionسال ۱۹۴۰ زمانی که ژاپنی ها کشور کره رو تسخیر کرده بودن بکهیون زندگی عادی با خانواده مهربون توی یه روستای کوچیک سرسبز نزدیک مرز ژاپن داره ..ولی چی میشه که با اومدن خانواده اشرافی پارک به اون روستا همه چیز بهم بریزه؟؟ زندگی روی وحشتناک و سختشو بهش نش...